چرا «سینه‌فیلیای نوین» را ترجمه کردم؟

سینه-فیلیا

سینه-فیلیا


چرا «سینه‌فیلیای نوین» را ترجمه کردم؟

مجموعۀ «کینو_آگورا»، شامل چندین جلد کتاب است که هرکدام دربارۀ یکی از مفاهیم و اصطلاحات مهم سینمایی هستند. چند جلد از این مجموعه در ایران نیز ترجمه و منتشر شده است. پنجمین عنوان این مجموعه سینه‌فیلیای نوین است که با ترجمۀ نوید پورمحمدرضا در اختیار علاقمندان قرار گرفته. پورمحمدرضا دربارۀ چگونگی انتخاب این کتاب و تجربه ترجمه‌اش نوشته است.

باید بگویم که چرا سینه‌فیلیای نوین را برای ترجمه انتخاب کردم، اما راستش پاسخی برای این سوال ندارم. خیلی ساده، چون انتخابی در کار نبود؛ نه این‌که الزامی در کار باشد، می‌توانستم ترجمه نکنم. اما انتخاب اولیه با من نبود و فکر می‌کنم این شامل حال خیلی از کتاب‌ها و مترجم‌ها و حتی نویسنده‌ها شود. سینه‌فیلیای نوین جزئی از یک مجموعۀ هفت‌کتابی‌ است به‌نام «کینو‌ـ‌آگورا». دبیر این مجموعه کریستین کیتلی است که از اساتید برجستۀ مطالعات سینمایی معاصر است و دبیر این مجموعه در زبان فارسی مازیار اسلامی است. تا آن‌جا که اطلاع دارم خود مازیار اسلامی مجموعه را پیدا کرد و پیشنهاد ترجمه‌اش را با نشر لگا در میان گذاشت. بعد از موافقت نشر، نوبت انتخاب مترجم‌ها بود: هفت مترجم برای هفت کتاب خوش‌شانس بودم که در ذهن دبیر مجموعه، میان این عناوین هفت‌گانه، اسمم در کنار این کتاب نشست.

اعتراف می‌کنم که اگر حق انتخابی در کار بود یا اگر خودم اولین‌بار با این مجموعه مواجه شده بودم، باز هم سینه‌فیلیای نوین را انتخاب می‌کردم؛ بخشی به‌خاطر دلبستگی‌ام به «سینه‌فیلیا» و بخش مهم‌تر به‌خاطر کنجکاوی‌ام نسبت به صفتی که به آن چسبیده بود: «نوین» به هر رو، در پروژه‌هایی که اغلب به شکل یک مجموعه هستند و شامل چندین کتاب مرتبط یا مجلّد می‌شوند، طبیعی‌ است که مترجم‌ها، خود، به‌تنهایی کتاب‌ها را انتخاب نکنند، بلکه از سوی دبیر/سرپرست مجموعه با توجه به سابقه و شناخت قبلی برای ترجمۀ بخشی از پروژه انتخاب شوند. این در خصوص پروژه‌های تألیفی هم صدق می‌کند.

در مجموعه‌های موسوم به «کامپنیون» یا فرهنگ‌ها و دایره‌المعارف‌ها، اغلب انتخاب نویسنده‌ها و انتخاب موضوع یا سرفصلی که باید درباره‌اش بنویسند، از پیش توسط دبیر و سرپرست مجموعه انجام می‌شود. حقّ انتخاب نویسنده یا مترجم در چنین پروژه‌‌هایی بیشتر ثانویه است: بعد از گزینش اولیه از سوی دبیر/سرپرست، نویسنده یا مترجم با توجه به کتاب یا سرفصلی که به او پیشنهاد شده، می‌تواند پا در مسیرِ تألیف/ترجمه بگذارد یا نه… سینه‌فیلیای نوین پروژه‌ای از همین جنس بود و گزینشِ ثانویه‌ی آن با من بود و خب من، بنا به دلایلی، برای آری گفتن به ترجمه‌اش ذره‌ای تردید نداشتم.

در ترجمۀ کتاب‌ها، چند صفحۀ نخستْ نقش حیاتی دارند. مدلی که نویسنده می‌نویسد، شکلی که بحث را پیش می‌برد، و نحوۀ توصیف و تبیین و استدلال او، بیش‌وکم، در همان صفحات آغازینْ خود را نمایان می‌کنند. «گیریش شامبو» روایتش از سینه‌فیلیای معاصر را عجیب جذاب و جدلی آغاز می‌کند. همان ابتدا یقۀ سوزان سانتاگ را می‌گیرد و جستار مشهور و بارها خوانده‌شدۀ او، «انحطاط سینما»، را به پرسش می‌کشد.

سانتاگ در آن جستار، بیش از هر چیز، از زوال و مرگ صحبت می‌کند: زوال سینما و مرگِ سینه‌فیلیا. شامبو زیر بار نمی‌رود، او می‌خواهد از تداوم سینما و تغییرشکل سینه‌فیلیا دفاع کند، از امروز، از این‌که هر نسلی سینمای خود و سینه‌فیلیای خود را خلق می‌کند، که ورافتادنِ عادت‌ها و آیکون‌ها و آیین‌های سینما و سینمادوستیِ پیشینیان به معنای نابودیِ سینما و سینمادوستی نیست، که هر نسلی رسم و روش خودش را می‌یابد و دنبال می‌کند. داعیۀ جهان‌شمولِ جستار سانتاگ برای شامبو پذیرفتنی نیست، و او می‌کوشد تا از همان صفحات آغازین این حقیقت را توضیح دهد که همان‌طور که «سینماها»ی زیادی در طول مسیر تاریخ این مدیوم وجود داشته‌اند، «سینه‌فیلیاها»ی زیادی هم وجود داشته‌اند.

او در گفت‌وگویی خیالی با سانتاگ، توجه روشنفکر و نویسندۀ فقید را به زمان‌مندبودن و مکان‌مندبودنِ ارزش‌ها و ادعاهایش جلب می‌کند و تنوع و کثرتِ سینما و سینه‌فیلیا را به او یادآور می‌شود. می‌توانستم با خواندن این کلمات و مواجهه با چنین نگاهی وسوسه نشوم؟ بارها در زندگی‌ام با دوستانی هم‌کلام شده بودم که از زوال سینمای امروز حرف می‌زدند، از متوقف‌شدن سینما، از دوران طلایی آن در عصر کلاسیک یا مدرن، و از ناچاراً تحمل‌کردن فیلم‌های روز درک نمی‌کردم و نمی‌کنم این قضاوت‌ها را.

من در دهه‌ی گذشته، هر سال دست‌کم، ده فیلم شاخص دیده‌ام که حداقل دو، سه تای آن‌ها «بزرگ» بوده‌اند. این‌قدر تصورش دشوار است که کسانی دهه‌ها بعد از ما بیایند و با همان حیرت و شگفتی‌ای از سینمای پل توماس اندسون حرف بزنند که از اورسن ولز، همان‌قدر شیفته‌وار از تاد هِینز که از داگلاس سیرک، و همان‌قدر درگیر و مبهوت از میشائیل هانکه و بلا تار که از آنتونیونی و تارکوفسکی. یا در خصوص نوشتار سینمایی… دو دهۀ گذشته کم نویسنده و متن درخشان به خود دیده است.که از قضا متوجه همین سینمای معاصر بوده‌اند؟

توماس الزاسر فقید کمی پیش از مرگش کتابی بزرگ از خود به جا گذاشت، سینمای اروپا و فلسفۀ قاره‌ای، که یکسر متوجه سینمای امروز و فیلمسازانی مثل کلر دنی، کریستین پتزولد، لارس فون‌تریه و دیگران است. این فقط یک نمونه است از میان ده‌ها متن و نوشته و پژوهش جدیِ «معاصر». من با این باور و اعتماد نمی‌‌توانستم با باور و اعتمادِ گیریش شامبو به سینما و سینه‌فیلیای امروز همراه نشوم و سهمی در به اشتراک گذاشتن روایتش با مخاطبانی از زبانی دیگر نداشته باشم.

کتاب سینه‌فیلیای نوین آن‌قدری که بر معاصریتِ سینه‌فیلیا تأکید می‌کند، برای خود سینه‌فیلیا و سرگذشت و سیر مفهومی آن وقت نمی‌گذارد. نه این‌که این دومی را مفروض بگیرد و از آن رد شود، اما خلاصه‌وار و بیشتر.در ذیل شرحِ معاصریت سینه‌فیلیاست که پای مباحث تاریخی و مفهومی را پیش می‌کشد. «سینه‌فیلیا صرفاً در علاقه به سینما یا حتی میل به زیاد فیلم دیدن خلاصه نمی‌شود. این‌ها شرط لازم و نه کافی برای سینه‌فیلیا هستند. نه تنها دیدن، که فکر کردن، خواندن، حرف زدن و نوشتن درباره‌ی سینما به هر نحوی، فارغ از این‌که چقدر نامتعارف باشند، همگی فعالیت‌های کلیدی برای یک سینه‌فیل هستند. به بیان دیگر، سینه‌فیلیا مستلزم قسمی دلبستگی فعالانه به گفتمان حول فیلم‌هاست».

کتاب در همان صفحات نخستینش با ترسیم چنین شِمایی از سینه‌فیلیا، مستقیم و بی‌مقدمه سراغِ اَشکال تازه‌ی فیلم دیدن و فرم‌های نوظهور نوشتن دربارۀ فیلم‌ها می‌رود، تا به این سوال پاسخ دهد که در دوران اینترنت و تکنولوژی‌های رسانه‌ای جدید، تجربۀ مواجهه با فیلم‌ها و گفتمان حول فیلم‌ها چگونه‌ تجربه‌ای است… شامبو سینه‌فیلیای معاصر را درون فرهنگ فیلم اینترنتی فرامی‌خواند و از طریق برشمردن تفاوت‌هایش با سینه‌فیلیای کلاسیکِ فرهنگ فیلم پیشا‌ـ‌اینترنتی، نشان می‌دهد که چه امکان‌های تازه‌ای پیش‌روی سینه‌فیل‌های عصر اینترنت است، که نحوۀ دسترسی آن‌ها به نقدها و فیلم‌ها چه تغییری کرده است، که چه اتفاقی برای توصیف فیلم‌ها و خاطرۀ فیلم‌ها افتاده است، که تماشاگران و منتقدان این عصر از چه ابزارها و مدیوم‌هایی برای شرح مواجهه‌شان با فیلم‌ها می‌توانند استفاده کنند.

این‌ها همگی چیزی از تجربۀ من، دوستانم، هم‌نسلانم، و «ما»یی را دربرداشتند که با حسرت به تجربۀ تماشاگری و نویسندگیِ تماشاگران و منتقدان پیش از خود نگاه می‌کردیم و با خود می‌گفتیم که سینمای واقعی، سینه‌فیلیای واقعیْ همانی بود که آن‌ها از سر گذرانده بودند. روایت شامبو به من و به ما می‌گفت که این‌طور نیست، که هر نسلی «سینما» و «سینه‌فیلیا»ی خود را دارد. لذت این قوت‌قلب می‌توانست برای من مضاعف و موکد شود، اگر که دیگرانی را هم در آن سهیم کنم. و خُب، دیگر ترجمۀ سینه‌فیلیای نوین آغاز شده بود.

نقد و بررسینقد و بررسی کتاب

اصطلاحات سینماییانتشارات لگاترجمهسینماسینه فیلیای نوینسینه‌فیلیاسینه‌فیلیای نوینکتابکتاب خوبکریستین کیتلیکینو آگوراگیریش شامبومازیار اسلامینشر لگانقد کتابنوید پورمحمدرضانویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *