نویسنده: دکتر زهـرا رهایی
اِلنا فرانته متولد 1943 میلادی نام مستعار نویسندهای ایتالیاییست که چهارگانۀ ناپلی مشتمل بر چهار کتاب «دوست اعجوبۀ من (2012) داستان یک نام جدید (2013) آنان که میروند و آنان که میمانند (2014) و داستان کودک گمشده (2015)» را در کارنامۀ خود دارد. کتابهای فرانته به چندین زبان و در 39 کشور جهان ترجمه شده است. کتاب «دوست اعجوبۀ من» نخستین رمان از چهارگانۀ ناپلی با ترجمۀ دقیق و روان «فریده گوینده» در سال 1397توسط «نشر لگا» به بازار آمده است و فرصت مغتنمی برای خوانندگان ایرانیست.
داستان از یک تلفن آغاز میشود. النا که اینک در دهۀ شصت زندگی خود قرار دارد باخبر میشود که دوستش لیلا محو شده است. او که دستکم بیش از سه دهه از دوستش میشنیده که به دنبال راهی برای ناپدیدشدن است طوری که حتی یک تارمویش هم باقی نماند، پس از شنیدن خبر تصمیم میگیرد تا در این بازی برنده شود و با نوشتن خاطرات، لیلا را جاودانه کند. به این ترتیب سفر خوانندۀ کتاب آغاز میشود و به ناگاه خود را در ایتالیای دهۀ 1950 و در شهر ناپل میبیند. شهری که به خانۀ فقرا مشهور است و در آن مردم از عفونت زخم، بیماریهایی چون خروسک، سل، تیفوس و یا بمبهای باقیمانده از جنگ و یا سوانح حین کار میمردند. قرارست تا در این ملغمهایی از انواع چالشها، ماجرای دو دختر اعجوبه را از کودکی تا پایان دورۀ نوجوانی دنبال شود: لیلا و النا.
النا راوی داستان است و خواننده رخدادها را از منظر او میبیند. فصل اول کتاب به کودکی اختصاص دارد. النا حس نوستالژیکی به کودکی ندارد و دلش برای آن دوران تنگ نمیشود چون برایش پر از خشونت بود. به نظر او نصیحتهای معلم وکشیش و حتی آموزههای مادرش هیچکدام برای زندگی در این محله مناسب نبود. توصیفی که النا در این بخش از زنان دوران کودکیاش ارایه میدهد جالب است. زنها بیشتر از مردان خشمگین شده به هم آسیب زده و با هم دعوا میکنند. حسادت و کینهجویی بین زنها زیادتر از مردهاست. این نگرش در خصوص زنان تاثیرگذار در زندگیاش هم انعکاس دارد. النا مادرش را با این عبارات توصیف میکند:
«به اعتقاد او هیچ چیز مسیر درست خود را طی نمیکرد. گرچه فقط شش سال داشتم ولی احساس میکردم که تمام تلاش را میکرد تا به من بفهماند که در زندگیاش زیادی هستم. نه من او را قبول داشتم و نه او مرا. اندامش حالم را به هم میزد… راه رفتنش حال مرا آشفته میکرد… بیتردید زن خوشبختی نبود».
مادر همواره تهدیدی جدی بر سر راه موفقیت او محسوب میشود چه در زمان تحصیل و چه در مراودات دوستانه با پسران و حتی در عشق او ماندن النا در منزل برای کمک در کارهای خانه را برای خوشبختی او در آینده بهتر میداند. در آنسو پدر و خانم معلم نقشی متفاوت دارند. معلم هر بار با مذاکره با خانواده و پدر نیز با حمایت از ادامه تحصیل النا به صورت مشروط بستر لازم را فراهم میآورند. این نارضایتی از وضع موجود زنان پیرامونی انگیزهایست تا النا از زن بودن خود به دنبال تعریف جدیدی باشد. تعریفی که بتواند او را از زنان اطراف به ویژه مادرش تمایز کند.
رابطۀ النا و مادرش بیش از آنکه یک رابطۀ عاشقانه مادر فرزندی باشد یک ارتباط تهدیدآمیز رنجدهندهست. بخشی از این تنشها به شکاف نسلها برمیگردد و بخشی دیگر به ارادۀ النا برای خروج از بنبستی که وضع موجود برایش ایجاد کرده است. او به دنبال الگوهاییست که نقشهایی متفاوتتر را برایش تداعی کند. او عشق ملینای بیوه به دوناتوی متأهل را با هیجان دنبال میکند. اتفاقی که تا انتهای کتاب بارها به آن ارجاع داده می-شود. النا نیاز دارد بر ترسهایش غلبه کند تا بتواند در خلال تجربههای جدید نوع دیگری از سبک زندگی را تعریف کند و در این مسیر لیلا بهترین امکانیست که در سر راه او قرار میگیرد دختری متفاوت از هنجارهای معمول زنانه.
در عنوان فصل اول کتاب که به کودکی اختصاص دارد نام دون آکیله به چشم میخورد. کاراچی ( دون آکلیه) شخصیتی است که در تمام طول کتاب سایهاش بر داستان سنگینی میکند: خودش، مرگش و بازماندگانش. در ذهن کودکانۀ النا کاراچی مردی غولپیکر، خشن با جوشهای قرمز بود از جنس نامشخص، آهن، شیشه یا گزنه اما زنده و بخار گرمی از دهان و بینیاش بیرون میآمد. چرایی این تصویر ذهنی مشخص نیست ولی بعدتر که بیشتر با شخصیت این مرد آشنا میشویم میتوان فهمید که نفرت اهالی نسبت به این فرد (فارغ از به حق بودن قضاوتها) بیارتباط با این ذهنیت نیست.
همۀ ما در کودکی ترس از موجودی واقعی با صفتهای خیالی شبیه دیو، جنوپری را تجربه کردهایم. عبور از این ترس نقش کلیدی در شکلگیری روابط دوستانه دارد. زمانی که لیلا بیدلیل عروسک النا را به سرداب میاندازد النا فرصت مییابد تا در عمل متقابل طعم تلافیکردن را تجربه کند.و با شجاعت عروسک لیلا را به همان محل پرت کند. سپس هر دو تصمیم میگیرند تا عروسک را نجات دهند. به این ترتیب پیمان دوستی شکل میگیرد. النا در توصیف آن شرایط بارها اشاره میکند که دلیلی برای درستی ورود به انبار و نجات عروسکها نداشته ولی بهخاطر لیلا تصمیم میگیرد بماند تا به سوی بزرگترین ترس زندگیشان پیش بروند:
«در پاگرد چهارم، لیلا کار نامنتظرهای کرد، ایستاد و منتظر من شد. وقتی به او رسیدم دستم را گرفت. حرکتی که رابطۀ ما را برای همیشه تغییر داد». یکی از مهمترین فرازهای دوران کودکی تجربه گشتوگذار در اطراف محله با هدف دیدن دریا به جای رفتن به مدرسه آن هم در آستانۀ امتحانات نهایی دورۀ ابتداییست. گرچه این نقشه به تمامی اجرا نشد ولی دومین جرقۀ جدی در عبور از جبر زندگی بود. «هر وقت به لذت آزادی میاندیشم آن روز را به یاد میآورم».
دعوا با همکلاسهای پسر نمونهای دیگر از این تمرین برای عبور از ترسها و خط قرمزهاست. در این دوران از منظر النا، لیلا با وجود آن که شکننده مینمود ولی هیچ ممنوعیتی را برنمیتافت. او میدانست چگونه مرزها را پشت سر بگذارد بدون آنکه از عواقبش آسیب ببیند. شخصیتی که النا مجبور میشود پا به پای او بدود. او با اینکه در موقعیت هایی به حسن نیت لیلا شک میکند و یا نسبت به رفتار او به ویژه در برخورد با خانواده و دوستان منتقد است ولی مبهوت قدرت لیلاست و از آن لذت میبرد.
در فصل اول دوستی به مثابه رهایی از قیدوبندها و سنجش شجاعت خویش تعریف میشود. این بخش داستان در نهایت به زیبایی با مرگ دون آکلیه به پایان میرسد تا النا نوجوانی را با مرگ نمادهای ترس کودکی به پایان برساند. دوران نوجوانی در شرایطی آغاز میشود که لیلا با وجود استعداد بیشتر به دلیل فقر و اصرار خانواده مجبور میشود تا در کارگاه کفش پدر و کنار برادرش کار کند ولی النا علیرغم اینکه در یک طبقۀ درآمدی با لیلاست فرصت مییابد تا با وساطتت معلم خانواده را برای ادامه تحصیل متقاعد کند و حتی هزینۀ تحصیل هم دریافت کند. همین اتفاق باعث میشود تا النا فرصتی بیابد تا کمکم خود را از سایه تمامقد لیلا بیرون بکشد. گرچه این علیرغم میل و خواست خودش بود. او به واسطه لیلا و فرصتهایی که در تجربه فضاهای جدید و ناشناخته برایش ایجاد میکرد به شناختی بیشتر از خود و قابلیتهایش میرسد.
به عبارت دیگر لیلا در مقام آن «دیگری»ست که النا در مواجه با او قادر میشود تا «خود» را بنیاد بنهد زیرا تا قبل از مواجه با دیگری قابل تعریف نیست او میفهمد که قدرت، اختیار و جهان یکسره و به تمامی در اختیار او یا کس دیگری نبوده و انسانها در تعامل وکنش با یکدیگر و قرارگرفتن در موقعیت و شناخت «دیگری» (لیلا)ست که میتوانند خود را بشناسند.
مردان دوران نوجوانی این دو دوست بیشتر در قالب رقابتهای عشقی برای تصاحب لیلا و عرضهاندامهای گاه خشونتبار برای به رخ کشیدن قدرت خود، معنا مییابند. همهچیز تحت شعاع این دختر جذاب و مرموزی است که تا پیش از این و در دوران ابتدایی هیچ توجهی را به خود جلب نمیکرد. لیلا بعد از ترک تحصیل از ادامه مطالعه دست برنمیدارد و با ترفندی خلاقانه با گرفتن کتابهای امانی از کتابخانه و نیز دنبالکردن مطالب درسی به کمک النا در لاتین و یونانی و نیز دانش سیاسی خود را تقویت میکند. او فقر خانواده را عامل بازدارنده از تحصیل میداند ولی آن را سرنوشت محتوم خود نمیداند و مصمم میشود که با آن مبارزه کند.
تصمیم طراحی کفشهای جدید با کمک برادرش نشانهای از این مبارزه است تلاش برای رهایی از فقر و شکستن دور باطل تکرار وضع موجود حتی در عرصه کسب وکار.
«نظرش در مورد نوشتن رمان زنان کوچک عوض شده بود. توضیح داد که حالا برای اینکه واقعا پولدار شوی باید کسبوکار راه بیاندازی. فکرش این بود که با یک جفت کفش شروع میکند و سرانجام یک کارخانۀ کفش چرولو راهاندازی میکند».
این قدرت تخیل و هدفگذاری متعالی در زندگی فردی برای عبور از وضعیت موجود ویژگی جذاب و منحصر به فرد لیلاست که بعدها در مواجه او با اندیشههای سیاسی همچون فاشیست و کمونیست نیز به وضوح مشخصست. او به خوبی میتواند مسیر خود را بهطور دقیق ترسیم کند و برای هر عامل ذهنی مابهازاء عینی در جامعه پیرامونی بیاید و همین است که شخصیتش را باورپذیر و خلاق و غیرقابلپیشبینی میکند. او فردیست که تنها از یادگرفتن لذت میبرد. حتی برای حضور در مهمانی نیز کتاب رقص میخواند و حرکات افراد را با دقت زیرنظر میگرفت تا وقتی به صحنه میرود فارغ از اینکه چه کسی روبهرویش میرقصد بهترین نمایش خود را اجرا کند.
موضع لیلا در مورد عشق تا حدودی مبهم است. به اعتقاد او اگر عشق وجود نداشته باشد نه فقط زندگی مردم بلکه زندگی شهرها هم بیهوده است. مردمی محروم از شادی نمادی از یک شهر بدون عشق است. با اینکه از واکاوی لحظات نمیتوان فهمید او چگونه عشقی را درنظر دارد ولی شادی او پس از تلاش برای یادگیری، کشف و تصاحب ناشناختهها که بخش مهمی از شخصیت اوست میتواند نشانی از عشق مفرط او به یادگیری باشد.
در مقابل او النا قرار دارد که پس از دوران بلوغ و پشت سر گذاشتن دوران ابتدایی و ادامه تحصیل به آرامی متحول میشود. رشد شخصیت النا آرام و به دور از هیجانات نفسگیر و بسیار محتاطانه است. از چرخشها وتصمیمات عجیبغریب خبری نیست و انگار همهچیز حتی تعطیلات کنار ساحل، تجربۀ عاشقانهاش، رابطه با معلم مدرسه وآدمهای پیرامونی همگی در قالبی منطقی و پیشبینیپذیر جریان دارد. همین تغییر تدریجی الناست که باعث میشود از اواسط داستان شخصیت او برجستهتر از لیلا شود تا جایی که به نظر میرسد باید لقب دوست اعجوبه را به النا داد. کسی که میتواند در کشاکش دعواهای لیلا با خانواده نامزدش موضوع را حلوفصل کند.و از سوی او لقب «اغواگر» را بگیرد.
«این را از مدرسه یاد گرفتی که با کلمات آدمها را اغوا کنی؟ تو خوب میتوانی خودت را در دل آدمها جا کنی. فرق بین من و تو همیشه این بوده که آدمها از من میترسند اما از تو نه».
لیلا با همۀ استعدادی که دارد سرانجام از ادامۀ مسیر باز میماند او ترجیح میدهد تا اینبار آرزوهای خود را در سطح معنای خوشبختی از نظر آدمهای معمولی محیط واقعیاش تعریف کند. ازدواج او علیرغم اینکه از همه نظر با معیارهای متعارف اطرافیان درخشان بود ولی برای خوانندهای که از منظر النا با لیلا آشنا شده است رنجآور است. لیلا در دنیای خود باقی میماند و علیرغم همۀ اشتیاق به شکستن حصارها از النا میخواهد تا مسیر را ادامه بدهد.
«هراتقافی بیفتد تو درس خواندنت را ادامه بده. تو دوست باهوش منی، باید بهتر از همۀ ما باشی بهتر از همه دخترها و پسرها».
شاید به همین دلیل است که لیلا در پاسخ پرسش النا از میزان علاقمندیاش به استفانو (همسر لیلا) به او میگوید که استفانو را از هرچیز دیگری بیشتر دوست دارم به جز تو. النا تجسم همه آرزوهاییست که لیلا از برآوردهشدن آن ناامید شده بود. بخش نوجوانی با تصمیم لیلا به ترک تحصیل و طراحی کفش آغاز میشود و در نهایت نیز داستان با نگاه خشونتبار او به کفشهای مارچلو تمام میشود. در همۀ این لحظات خاص انتخاب وکنشهای لیلا بهنوعی به کفش مرتبط میشود. انگار بخشی از هویت او با این کفشهای طرح جدید پیوند خورده است و این همراهی تا پایان داستان ادامه دارد. جایی که خواننده در تعلیقی خوشآیند از ترسیم آینده این ازدواج وانهاده میشود. انگار که به یکباره همه شخصیتها محو میشوند از همان نوع محوشوندگی که النا در توصیف لیلا در ابتدای کتاب سخن میگفت.
در طول خواندن کتاب اتفاقاتی می افتد که بسیار به تجربههای زیسته نزدیک است و جذابیت داستان را زیاد میکند. برای مثال رابطۀ مادر و دختر، تجربۀ احساسهای متناقض در دوستی، ترس و امیدها، عشق وآزادی. کشف اینکه چگونه این دو موجود متفاوت در کنار هم ارتباطی انسانی را فراهم میآورند.و به آن اعتبار میبخشند و اینکه در طول داستان با کدام شخصیت هم هویتی میکنید میتواند به فهم بهتر از «خود» منجر شود.