به قلم/ آران جاویدانی
خلاصه داستان مکث منگ: داریوش جوانمهر، جوانی فارغالتحصیل رشته جامعهشناسی که به کار روزنامهنگاری روی آورده و بنا بر علاقهاش به سینما و تأتر، علاوه بر گزارشهای مسایل پیراموناش، نقد فیلم و تأتر هم مینویسد و گهگاهی هم برای دوستاناش در تأتر و فیلم کوتاه بازی هم میکند، در فاصله کوتاهی از اتفاقی که در جریان افتادن است، مقطعی از زندگی و روابطاش را واگویه میکند.
از علی کاظمیان قبل از این، دو کتاب شعر با نامهای آواز درودها (سال ۱۳۸۶) و آوار ابریشم (تابستان ۱۳۹۷) به چاپ رسیده بود و مکث منگ نخستین رمان اوست با دغدغههایی تقریباً مشابه با آنچه قبلاً در قالب شعر سروده بود.
هیچ نمیگویند
اما غرقه در کلام!
به هم پی بردهاند
سکوت مجالی است
تا نگاه نجوا کند
(شعر پیبرد از کتاب آواز درودها)
و اما در رمانِ مکث منگ، مجال سکوت جایاش را به منگیای میدهد تا راوی، دغدغههایاش را در قالبی دیگر بیان کند، از خانوادهاش، از عموها و بستگان تا دوستان و دوستنماهایاش و از شهرش که به مانند آدمها به سرعت در حال تغییر است و به جای بناهای زیبای یکی دو طبقه ویلایی، برجهای نتراشیده نخراشیدهای سر به آسمان میگذارند.
صدای مزاحم ماشینهای ساختمانی بهطرز لاینقطعی دارد مانع شنیدن نواها و ترانههای زیبای سالیان گذشته را میگیرد ولی راوی، مصرانه به بازگویی با صدای بلند ترانهها میپردازد تا یادآور زیبایی گذشته باشد.
” … ای کاش هیچ خبر بدی توی اردیبهشت به گوش کسی نرسد! کاشکی آدمها لااقل توی اردیبهشت بهخاطر ترافیک و رانندگی بد با همدیگر دعوا نکنند و به هم بد و بیراه نگویند، از پنجره ماشین آشغال توی خیابان نریزند.
ایکاش در این ماه هیچ رانندهای نصف شب توی کوچه بوق نزند به بهانه تشکر و یا خداحافظی، همچنین توی پمپ بنزین! کاشکی از اول اردیبهشت تا سیویکم کسی توی ادارهها با ارباب رجوع سرد و سنگین برخورد نکند، منشیهای مطب پزشکان با حوصله و مودبتر با بیماران صحبت کنند. ایکاش هیچ خانهای در این ماه تخریب نشود .” (صفحه ۶۸ کتاب)
شاید به جرأت بتوان گفت مکث منگ برای اولین بار از موسیقی و ترانههای ناب و ماندگار دهههای چهل و پنجاه وام میگیرد و بستری مناسب میسازد برای روایت آدمهایی از نسل پدران و عموهایاش تا همنسلان و خودش و جوانترها.
“… چه خوب است وقتی با کسی همصحبت میشوی حرفهایاش تداعی ترانه و فیلم و خاطرهای ناب بشود.
« شاید این همیشه غایب تو باشی …»
گفتم: قرار بود در راستای تسکین خشم و هیاهو عمل کنیم! و در همین راستا اگر موافقی پیشنهاد میکنم زان پیشتر که کافه نادری شود خراب، برویم و ناهار اونجا باشیم.
با همان لبخند کمرنگ و پلکهایی که سنگین بسته میشد گفت: خیلی موافقام! یهوقت دیدی امروز آخرین روز کافه بود، والا!” (صفحه ۵۳ کتاب)
تداعی یکی از ساختارهای روایتیِ این رمان را شکل میدهد و ما را حواله میکند به خاطرهای و یا داستانی از آدمهای درگیر ماجرا و از این شاخه به آن شاخه پریدنهایی که بهدرستی مسیر را به انتها میکشاند تا به جایی برسیم که برجی درست به مانند یک قارچ سمی بتنی بدقواره بر زمینی که روزگاری خانه آبا اجدادی راوی بوده، سر برآورده و تنها بید مجنون کهنسال گوشه حیاط از آن مهلکه جان سالم به در برده.
مکث منگ، یک دعوتنامه است، دعوتی برای مبتذلنبودن، درستدیدن، درستشنیدن، دعوت به ستایش موسیقی، دعوت به حفاظت بناهای زیبای قدیمی، دعوت به استشمام هوای تازه.
مکث منگ از آن دست رمانهایی است که به امروز تعلق دارد با ستایشی از گذشتهای نهچندان دور، و نسل پدران و مادرانی که در مظان اتهامی سهمگین قرار دارند… مکث منگ قضاوت نمیکند؛ روایت میکند شش دهه از تاریخ یک سرزمین را.
… داشتم کیف میکردم از بیان و نحوه گفتار و خاطراتاش. همچنان که حرف میزد، جوانیِ این مرد و زن را مجسم کردم که داشتند عاشقانه در کوچهباغهای شمیرانِ آن زمان قدم میزدند، زن با موهای آلا گارسون و پیرهن یکدست سفید، دست در دست مرد جوان که موهایاش را شانه کرده و کت و شلوار خاکستری به تن دارد و کراواتی به گردن، شاخهبهشاخه پریدن پرندگان نغمهخوان و صدای موزون نهر آب، تصنیفِ گل اومد بهار اومد پوران نیز تصاویر را همراهی میکرد… (صفحه ۸۷ و ۸۸ کتاب)
پینوشت یک: در صفحات پایانی کتاب فهرستی ضمیمه است از شناسنامه شعرها و ترانهها و تمامی دیالوگهای ارجاعی که کار بسیار پسندیدهایست در رعایت حق مؤلف.
پینوشت دو: مکث منگ از آن دست رمانهایی است که قطعا به یکبار خواندناش اکتفا نخواهید کرد و هرازگاهی به سراغاش خواهید رفت.
منبع: وب سایت مجله ادبیات و اندیشه «جن زار»: www.jenzaar.com