«موضوع مرگ مؤلف در ایران بیشتر شبیه به سوءتفاهم است!»
اگر موافقید ابتدا دربارۀ این موضوع صحبت کنیم که اساساً در دنیای امروز نقد به چه کار ما میآید یا چگونه میتوانیم از آن استفاده کرده و بهره ببریم؟
آیا نقد تنها مختص هنر و ادبیات و فرهنگ است؟ یا با دید انتقادی میتوان به مسائل دیگر نیز نگاه کرد؟
اگرچه ما به شکل تخصصی نقد و نظریه را رشتهای برآمده از فضاهای آکادمیک و دانشگاهی میدانیم، مسالۀ مهم این است که نقد و نظریه در تلاش برای تببین روابطی است که در هنر و ادبیات بازنمایی میشوند و بازتاب مییابند. در دنیایی که مرزبندیهای مشخص گذشته تغییر کرده و بازتعریف شده و هنر از قامت فاخرانه و دور از دسترس و نخبهگونۀ خود بیرون آمده و بهواسطۀ رسانه و فضای مجازی عمومیت یافته، نقد و نظریه نیز به ناچار مجبور است به قلمروهایی ورود کند که متعلق به عموم مردم است.
امروزه هنر و فرهنگ عامه تریبونهایی قوی در اختیار دارد و دنیای تکصدایی هنر فاخر در بسیاری از موارد میدان را به هنر و فرهنگ عامه واگذار کردهاست. حال نقد میتواند دو مسیر در پیش بگیرد: همچنان موقعیت فاخرانۀ خود را حفظ کند یا نظریات و رهیافتهای خود را به تمامی فضاها گسترش دهد که از نظر من راه دوم بسیار منطقیتر و درستتر است اما فراموش نکنیم که دنیای امروز دنیای بینارشتهای است وقتی ما معتقدیم که نظریه ساختاربندی تجارب انسانی است و به ما در درک جهان و نظمبخشی به تجارب مغشوش زندگی کمک میکند، دیگر نمیتوان حوزۀ نقد و نظریه را محدود به ادبیات و هنر کرد.
بگذارید با کمک از مایکل رایان پاسخ سوال شما را این طور به پایان ببرم که وقتی مطالعات فرهنگی از همان ابزارهای مطالعات ادبی برای تحلیل زندگی روزمره بهره میبرد، پای نقد خواهناخواه.به حوزههای دیگر زندگی کشیده میشود. ادوارد سعید نیز در اثر خود جهان، متن و منقد به ارتباط تنگاتنگ نقد با سیاست، تاریخ، اجتماع و… میپردازد و نقد را موضوعی زمینی میخواند و منظور او از این تعبیر این است که نقد به ناچار باید به این حوزهها بپردازد. پس نمیتوان آن را در انزوا و تنها در محیط آکادمیک محبوس کرد..
برویم سراغ کتاب «اصول و مبانی نقد: ادبیات، فیلم، فرهنگ»؛ در مقدمۀ این اثر اشاره میکنید که نظریه در سالهای اخیر تلاش کرده است که بگوید متن ادبی محصول فرهنگ است، خب این امر به معنی نادیدهگرفتن مؤلف یا هنرمند نیست؟ یعنی همانطور که رولان بارت در نظریۀ مرگ مولف میگوید باید متن را فراتر یا سوای مؤلف مورد بررسی قرار داد؟ آیا واقعاً عقاید و افکار فرد موثر نیست؟ تنها فرهنگ و محیط اثرگذار است؟
ببینید شاید موضوع مرگ مؤلف در ایران بیشتر شبیه به سوءتفاهم باشد و البته این سوءتفاهم نه برای جامعه آکادمیک و متخصص نقد که بیشتر برای خوانندگان خاص ادبیات پیش آمده است. آنچه در ایران به مرگ مؤلف تعبیر میشود، بیشتر شبیه آن چیزی است که فرمالیستها مد نظر دارند و نه آنچه بارت در زمان ساختگرابودنش نظریهپردازی کرد.
آنچه میتوان بر آن تاکید کرد، این است که مرگ مؤلف به معنی جدایی متن از نویسنده بهعنوان تنها مالک آن است. اهمیت زبان بهعنوان بستر گفتمانی و بیانی بسیار بیشتر از.خود مؤلف است. حال سوال این است که با چنین نگاهی آیا ما مؤلف را نادیده.میگیریم؟ خیر نمیتوان این همه رادیکال عمل کرد. مهم این است که خواننده بداند متن محصول یک ذهن مستقل و کاملاً آگاه در بستر اجتماعی نیست. متن، چه ادبیات، سینما، نقاشی و…، محصول زبان و گفتمانی است که مؤلف خود بخشی از آن است؛ اما در هر حال نمیتوان ارتباط متن با مؤلف را آنطور که سنت منتقدان نقد نو بود، از هم قطع کرد.
در مقدمهای که آقای نجومیان بر این کتاب نوشته،.تعاریف متعددی از دیدگاه منتقدان مختلف دربارۀ نقد مطرح کرده است؛.آیا به راستی به دلیل همین نگاههای مختلف نمیتوان تعریف واحدی از نقد ارائه کرد؟ یا اینکه منتقد میتواند یک یا چند تعریف را از نقد برگزیند و روش خود را برمبنای آن قرار دهد؟
از آنچه در مقدمۀ کتاب به قلم دکتر نجومیان آمده میتوان به روشنی استنباط کرد که نقد و نظریه موضوعی است پویا و نه ایستا و به تعبیر ایشان آغاز و پایانی ندارد و «همواره تنها ادامه است.» وقتی اینطور به قضیه نگاه کنیم، متوجه میشویم که هرگونه تلاش برای ارائۀ تعریفی واحد برای نقد و نظریه بهمعنای تلاش برای گرفتن وجه پویای آن و ایستاسازی مقولهای است که حیاتش در گفتوگو، مباحثه، مجادله و بازتعریفشدن ادامه مییابد. انتظار برای رسیدن به تعریفی واحد از نقد و نظریه همچون درخواستی است که همگان جهان را صرفاً از یک پنجره نظاره کنند. پس به جای تلاش برای رسیدن به تعریفی واحد بهتر است که تکثر موجود را بپذیریم و آگاهانه با درنظرگرفتن همین تکثر به خوانش ادبیات و هنر بپردازیم.
نویسنده در کتاب از فرمالیسم، ساختگرایی، نقد تاریخی و… صحبت میکند؛ بهواقع موضوع نقد را در قالب این موارد مورد بررسی قرار میدهد؟ آیا اصول و مبانی نقد در کلیت یکسان بوده و در هریک از سه حوزۀ ادبیات، فیلم، فرهنگ که نویسندۀ کتاب مایکل رایان، به آن پرداخته است با یکدیگر متفاوت است؟
همین میتواند برای مخاطب امروز محل درنگ و تأمل باشد. نقد و نظریه همانطور که پیشتر بحث کردیم میتواند حوزههای هنری و فرهنگی را بهطور همزمان و با استفاده از یک چارچوب تقریبا مشخص و فرمولبندی شده بررسی کند. خوانندۀ کتاب ادبیات، فیلم، فرهنگ درمییابدکه با اصول و مبانی یک نظریۀ مشخص میتوان پدیدههای فرهنگی و اجتماعی را مورد بررسی قرار داد. مخاطب درمییابد که وقتی ما از فرمالیسم صحبت میکنیم از ارتباط فرم و معنا پرده برمیداریم و فرم و معنا بخشهای اساسی آثار هنری است.
در فرمگرایانهترین آثار هم این ارتباط وجود دارد. با خواندن فصل نقد تاریخی_ که شما مثال زدید_ خواننده میآموزد که مثلاً در درک فیلم «گاو» به ارتباط موقعیت تاریخی اجتماع آن روز ایران و اثر دقت کند. نهایتاً برای اینکه پاسخی صریحتر به سؤال شما داده باشم باید بگویم که نظریات ادبی اصول و مبانی متفاوت و گاه متضادی دارند اما همواره در تلاش برای تببین روابط متن هستند..
آیا مخاطب بعد از خواندن «اصول و مبانی نقد: ادبیات، فیلم، فرهنگ» میتواند به نقد یک اثر بپردازد؟ یا بهتر است بگویم آیا تفکر انتقادی درخصوص مسائل متفاوت در فرد شکل میگیرد؟
همان طور که در مقدمۀ کتاب اشاره کردهام اساساً هر خوانشی نقادانه است چراکه ما خواهناخواه به محض مواجه با یک اثر هنری تلاش میکنیم آن را بفهمیم و تجزیه و تحلیل کنیم. ادراک ما از متن به واسطۀ زیست خودآگاه و ناخودآگاه ما در بستر نظریات شکل میگیرد. هر خوانندهای چه بخواهد و چه نخواهد، منتقد نیز هست. اما حال که بحث تأثیر این کتاب بر خواننده و یاری او برای دستزدن به نقد مطرح است، باید بگویم که این کتاب سرآغاز بسیار خوبی برای خواننده است تا نگرش نقادانه را در خود تقویت کند و در عین حال با رویکردهای نظری و نقدی آشنا شود و اصطلاحات و مفاهیم آن را فراگیرد.
این کتاب خواننده را یاری میکند تا آثار را با نگاهی دقیقتر و بر اساس نظریات مطرح بررسی کند، شم نقد را در او تقویت میکند و خواهناخواه با توجه به تفاوتهای بینشی موجود در نظریات مختلف انگیزه نقد و روش تفکر انتقادی را در او شکل میدهد و قوت میبخشد..
کتابهای مختلفی دربارۀ نقد نوشته و البته بیشتر ترجمه شده است؛ ویژگی شاخص این اثر که آن را از سایر آثار موجود متمایز میکند، چیست؟
به جرأت میتوانم بگویم که چند مورد اساسی «اصول و مبانی نقد: ادبیات، فیلم، فرهنگ» را از باقی کتابهای مشابه این حوزه متفاوت میکند. مخاطبی که مایکل رایان در ذهن دارد صرفاً مخاطب دانشگاهی نیست. نحوه تدریس و بیان مطالب بهگونهای است که خواننده کتابخوانی که علاقهمند به چنین مباحثی است اما رشتۀ او ادبیات نیست هم میتواند از کتاب بهره ببرد.