به قلم حسین تاجمیر ریاحی
ما با روایت زندگی میکنیم. هر روز صبح از جا بلند میشویم تا نقش اول روایتی که از زندگی خوب در ذهن داریم را بازی کنیم. هر چقدر به آن روایت نزدیکتر باشیم احساس خوشبختی میکنیم و هرچقدر دورتر دچار رنج و اندوه میشویم. ما بیشتر این روایتها درباره چیستی زندگی خوب را از جامعه میگیریم یا شاید بهتر است بگوییم جامعه با ابزارهای تنبیهی مثل طرد شدن یا ایجاد شرمندگی ما را مجبور به پذیرش آنها میکند. ما تحت بمباران خرده روایتهایی مثل «خوشبختی در پول بیشتره!»، «بدون ازدواج کردن هیچ کس به آرامش نمیرسه»، «آدمها مسئول مستقیم وضعیت زندگیشون هستند» توسط جامعه و رسانهها هستیم. اما پل دولان در کتاب رهایی از افسانه زندگی بیعیب و نقص تلاش میکند اعتبار این گزارهها را زیر سوال ببرد.
برای دولان مهم این است که روایتهای ما از زندگی خوب واقعا به خوشبختی و رضایتمندی ما منجر شود.در حالی که تطبیق پذیری ما با بسیاری از روایتهای اجتماعی رایج درباره زندگی خوب چیزی جز درد و رنج نصیب ما نمیکند. او سه دسته از فراروایتهای اجتماعی را مشخص میکند و نشان میدهد ارتباط آنها با شادکامی و رضایت ما به هیچ وجه بیشتر از روایتهای بدیل و جایگزین آنها نیست و حتی شاید بتوان آنها را تلههایی روایی دانست که تنها باعث افزایش رنج میشوند.
دستیابی، اما به چهچیزی و به چه قیمت؟
فراروایت «دستیابی» ترکیبی از مجموعه خرده روایتهای اجتماعی درباره ثروت، موفقیت و تحصیلات است. در دنیای سرمایه دارانه امروز ما با این فکر مسحور شدهایم که ثروت بیشتر خوشبختی بیشتر همراه میآورد. اما تحقیقات علمی نشان میدهد هیچ تفاوتی معنا داری بین فردی با بیست و پنج هزار دلار درآمد در سال با فردی دارای صد هزار دلار در آمد در میزان احساس خوشبختی وجود ندارد. در مورد ثروت یک معیار «به اندازه کافی» وجود دارد که احساس خوشبختی را بیشینه میسازد در حالی که انسانها با ثروت بیش از معیار و کمتر از آن به یک اندازه احساس بدبختی میکنند. بدین ترتیب کسی که به اندازه کافی درآمد دارد اما برای هرچه بیشتر پول در آوردن خود را به رنج و زحمت فراوان میاندازد به تله روایی «ثروت بیشتر، خوشبختی بیشتر» سقوط کرده است.
موفقیت هم عموما به داشتن شغل پردرآمد ترجمه میشود. بیکارها معمولا به خاطر دلایلی چون تلف کردن زندگی سرزنش میشوند اما بنا بر تحقیقات از آنجا که آنها فرصت بیشتری برای رسیدن به علایقشان دارند بیشتر از شاغلان احساس بیمعنایی نمیکنند. علاوه بر این، رضایت شغلی در بسیاری از شغلهای پرطرفدار کمتر از چیزیست که تصور میشود. گل فروشها به خاطر ارتباط دائم با طبیعت و احساس کنترل بر کارشان به مراتب احساس رضایتمندی بیشتری از وکیلها که شغلی با پرستیژ اجتماعی است دارند.
مثلا والدین:
مثلاً والدینی را تصور کنید که تحت سلطه روایت تحصیلات بهتر، زندگی بهتر فشارهای همه جانبهای بر فرزندانشان وارد میکنند تا مثلا در یک دانشگاه خاص رشته پزشکی را دنبال میکنند. در حالی شاید پزشکی رضایتمندی کمتری از یک شغل متوسط نصیب فرزندشان کند. داشتن تحصیلات پایه تقریبا همیشه به خوشبختی بیشتر منجر شده اما تحقیقات تاکید دارند که افزایش سطح تحصیلات با احساس بدبختی در زندگی رابطه مستقیم دارند. یعنی دارندگان مدرک لیسانس و پایین به طرز معناداری از صاحبان دکتری حرفهای شادترند.
ازدواج برای دستیابی به خوشبختی
فراروایت دوم که «مرتبط» نامیده میشود هم از سه بخش تاهل، تک همسری و بچهها تشکیل میشود. تقریبا در همه فرهنگها ازدواج به عنوان بخشی از یک زندگی آرمانی تصویر میشود. آمارها اما نشان میدهند به جز یکی دوسال اول که احساس خوشبختی در افراد متاهل بالا میروند تفاوتی بین افراد متاهل و مجرد در میزان رضایت از زندگی وجود ندارد. بزرگترین تله روایی در بحث تاهل، عشق شورمندانه ابدی بین زوجین است. حفظ کردن عشق رمانتیک برای طولانی مدت در یک رابطه تقریبا غیرممکن است و حتی برخی آزمایشات نشان میدهد که چنین عشقی اگر بیش از دوسال به درازا بکشد برای سلامتی انسان خظرات فراوانی دربردارد. عادیترین وضعیت در مورد ازدواج تبدیل عشق شورمندانه به عشق متعهدانه است اما تله روایی عشق شورمندانه ابدی که بیشتر توسط فیلمها و رسانهها برجسته میشود زمینه را برای خیانت و عدم اطمینان زوجین به یکدیگر فراهم میکند.
بچهدارشدن و نوعدوستی، دو موضوع مهم.
روایتهای اجتماعی در مورد بچهداری افرادی را که خواهان فرزند نیستند، انسانهایی خودخواه و افسرده معرفی میکند و به زنان بدون فرزند هشدار میدهد که دچار افسوس بزرگی خواهند شد. اولا هیچ شاهدی وجود ندارد که همۀ زنان ذاتاً علاقهمند به مادری باشند و ثانیاً با در نظر گرفتن شرایط اقلیمی، اجتماعی و اقتصادی گاهی بچهدارنشدن تصمیم هوشمندانهای است. علاوه براین پژوهشها نشان میدهند افراد بدون فرزند چندین برابر خانوادههای دارای فرزند در امور خیریه سرمایهگذاری میکنند و ازین طریق در خیر عمومی جامعه سهم بالایی دارند. ما باید به این باور برسیم که افراد بیفرزند دست کم به اندازۀ فرزندداران احساس خوشبختی میکنند و داشتن یا نداشتن فرزند یک انتخاب است.
دست آخر فرا روایت «مسئول» به بحث پیرامون باورهای رایج اجتماعی دربارۀ نوع دوستی، سلامت و ارادیبودن تصمیمات میپردازد. جامعه همیشه ما را فرامیخواند که نوعدوست باشیم و ازین طریق در کاهش رنج عمومی سهیم گردیم. اما تلۀ روایی نوعدوستی جایی است که به ما تاکید میشود نوعدوستی باید خالصانه و بدون هیچ گونه منافع فردی و خودمحورانه باشد. چندسال پیش، هکشدن ایمیل دیوید بکام و لورفتن اسرار او برای عضوشدن در یک کلوپ خیران سرشناس، نیت خالصانۀ او برای انجام فعالیتها نوع دوستانه را زیر سوال برد. اما اگر واقع بینانه نگاه کنیم برای آن کودکی که کمک هزینۀ تحصیلی دریافت میکند که در نهایت به افزایش رضایتمندیاش از زندگی منجر میشود چه فرقی دارد فرد خیّر برای خودنمایی این کار را کرده است یا خیر.
سلامتی و کیفیتی بهتر برای زیستن
در روایتهای رایج دربارۀ سلامتی دو موضوع چاقی و پیری از همه برجستهترند. جامعه از ما میخواهد بدنهایی مانند بهترین مدلها و برترین ورزشکارها داشته باشیم. ضعف سلامتی به سرعت به قضاوت دربارۀ ضعف شخصیتها منجر میشود، ما کسانی که چاقند یا سیگار میکشند را به لحاظ اخلاقی پایینتر میشماریم. در حالی که از یک سو هیچ ارتباط مستقیمی بین چاقی و احساس بدبختی نیست، از سویی دیگر ما به خاطر ناتوانی در تحقق افسانه بدنهای سالم و خوشتراش متحمل رنج روانی بسیار میشویم. در مورد پیری، به طرز خندهداری کسانی که به منابع دسترسی دارند و دیرتر پیر میشوند را تحسین میکنیم (کلیپهای خندهدار درباره رقص جنیفر لوپز در شصت سالگی را به یاد بیاورید!) و کسانی که به منابع دسترسی ندارند و زودتر پیر میشوند را سرزنش میکنند.
تقریبا همه در تله روایی «زندگی طولانیتر به جای زندگی با کیفیتتر» میافتیم. به همین دلیل اطرافیان یک سالمند تلاش میکنند به هر ترتیبی و در هر سطحی از زندگی او را زنده نگه دارند و آن را یک فضیلت میدانند. این نوعی امید غلط و دستکاری شده است که هزینه گزافی دارد، در واقع اطرافیان به جای خاطرات خوب گذشته، خاطره فروپاشی گام به گام عزیزشان را به خاطر میسپارند.
همۀ تصممات شما ارادی هستند.
ارادیبودن همه تصمیمات و اتفاقاتی که در زندگی برای ما میافتد آخرین تله روایی است که در کتاب بررسی میشود. بر اساس این روایت هر فرد مسئول همه موفقیتها، شکستها، تصمیمها اتفاقاتی است که برای او میفتد. این ارادهگرایی افسار گسیخته به طور کلی تاثیر عوامل زیستی، محیطی و شانس را نادیده میگیرد و همه چیز را به تلاش انسانها که تنها عامل قابل کنترل است تقلیل میدهد. این درحالی است که اگر خوب بنگریم حتی میزان تلاشکردن ما با به عوامل غیرکنترلی مثل ژنتیک و محیط وابسته است. این تله روایی میتواند رنج بیاندازهای برما وارد سازد و چنان بار تمام زندگی را به دوش ما بگذارد که نای راه رفتن را از ما بگیرد، ازین رو برای افزایش رضایتمندی باید راه را برای شانس و اتفاق و کنارآمدن با نقصها در زندگی بگشاییم.