یادداشتی دربارۀ رمان «درسهای یونانی» نوشتۀ «هان کانگ» برندۀ نوبل ادبیات 2024، ترجمۀ فریبا عربزاده، نشر لگا
در دبیرستان، بهطور خاصی شیفتۀ معلمِ جدی و دقیق لاتین بودم که هرگز از بیمیلیام برای صحبتکردن در کلاس ناراحت و پریشان نمیشد. یک بار در اولین روز بازگشت به مدرسه پس از تعطیلات، این معلم با چشمانی درخشان و لبخندی گشاده بر صورتش ظاهر شد. شادمانتر از همیشه بود. تقریباً دگرگون شده بود. دلیل شادمانیاش، همانطور که توضیح داد، این بود که تعطیلاتش را در برنامهای برای پژوهشگران زبان گذرانده بود که در آن از همه خواسته میشد که در تمام ساعات به زبان لاتین صحبت کنند. او این تجربه را با حسرت توصیف کرد؛ گویی به مکانی سفر کرده بود که پیشتر فقط در رویاهایش وجود داشت. سفر او بیش از آنکه به مقصدی فیزیکی باشد، به کشوری خیالی بود، ساختهشده از افرادی که این وسواس خصوصی را با زبانی منسوخ به اشتراک میگذاشتند.
هان کانگ در چهارمین رمانش که برندۀ جایزۀ بوکر بینالمللی شده علاقۀ مشابهی به این قلمروهای دستوری و معنایی نشان میدهد؛ او همچنین در بهتصویرکشیدنِ یگانگی و دستنیافتنیبودنِ این قلمروها بسیار ماهر است. این رمان بهآرامی دو زندگی را که در کلاسی در سئول با هم برخورد میکنند را ترسیم میکند؛ زندگی یک معلم یونانی باستان در اواخر دهۀ سوم زندگیاش و در حال ازدستدادنِ بیناییاش، و زندگی شاگردش که مادری است جوان که درگیر نبردی کشدار برای گرفتن حضانت پسرش است و اخیراً برای بار دوم توانایی صحبتکردنش را از دست داده.
معلم که داستانش از طریق نامههای اولشخص و تکگوییها روایت میشود، واژههایش را با حسرت گذشته به کار میبرد؛ گویی که میکوشد تکهای کوچک از نور خورشید را در زندگی خود حفظ کند. او با زمزمهای از ناامیدی، برای زنی که زمانی دوستش داشته و شاید هنوز هم دارد، مینویسد و با دقتِ خاصی به توصیف جنبههای بصری خاطراتی که در خیال میگذراند، میپردازد. چهرههای اقوام، گلهایی که از میان پلههای ترکخورده میشکوفند، مسیرهایی که کسی طی میکند تا به خانه برسد. آنها زمانی که او نوجوان بود با هم آشنا شدند؛ اندکی پس از اینکه با خانواده از کره به آلمان نقل مکان کردند؛ جایی که او به کوری تدریجی مبتلا شد، و در دو دهۀ آینده بهتدریج بر او غالب شد. او سالها بعد به میهن خود بازگشته.
کتاب از دیدگاههای متناوب روایت میشود و فصلهای مربوط به شاگردِ زبان یونانی بهصورت سومشخص نوشته شدهاند. آنها در صحنههای ظریفِ یادآوری و روزمرگی، فردی غمگین را نشان میدهند که تلاش میکند دوباره به بیان دست یابد؛ بدون صدای خود. آنچه او مشتاق بیانش است، احساسات و ایدهها نیستند، بلکه احساسی از گفتار است که از طریق بدن حرکت میکند. او از اینکه چگونه مکالمه «ریهها و گلو و زبان و لبها را حرکت میدهد، هوا را در حین پرواز بهسوی شنوندهها میلرزاند» شگفتزده میشود. برای او، صحبتکردن نوعی لمس است، یا چیزی که به خودیِ خود، بهصورت غیرقابل تحملی زنده است.
هان زمانی که بر فیزیکیبودنِ زبان تمرکز میکند در بهترین حالت خود است. و خوانندگان آثار قبلی او، بهویژه رمان تحسینشدهاش «گیاهخوار»، استعداد او را در بهتصویرکشدنِ نوعی انزجارِ لذتبخش تشخیص خواهند داد. هان از اولین باری که زن در شانزدهسالگی توانِ صحبتکردنش را از دست میدهد، مینویسد: «دردناکترین چیز این بود که کلمات چقدر وحشتناک متمایز به نظر میرسیدند وقتی دهانش را باز میکرد و یکییکی آنها را بیرون میراند.»
وقتی زن (در بزرگسالی) خود را در موقعیتی مشابه مییابد، آیا ثبتنام در یک دورۀ زبان کلاسیک طبیعی به نظر میرسد؟ هان کاملا دلیل زن را رمزگشایی نمیکند، اما به ما گفته میشود که او «استعداد زبان» دارد، که او در حال انجام این تمرینات برای بازپسگیری زبان، به میل خود است، که محتوای این نوشتههای باستانی نیست که او را به خود مشغول میکند، بلکه ساختارهای داخلی آنهاست. مبادا هیچیک از خوانندگان، داستانِ زن را بهعنوان سفری سادهانگارانه و مثبت در جهت خودیابی تعبیر کنند. هان همچنین او را در دست یک درمانگر «متعهد» قرار میدهدکه خاطرات اولیهاش را استخراج میکند و «نتیجهگیریهای روشن و زیبا» ارائه میدهد که هیچ اشتیاق یا باوری را در بیمار او برنمیانگیزد.
اما فلسفۀ یونانی که هان از آن برای روشنکردنِ شخصیتهای خود استفاده میکند، از رواندرمانی موثرتر است. نوشتههای افلاطون موضوع این درسهای یونانی هستند، بهویژه تحقیقات او در بابِ اشکال ایدهآل، که انسانها فقط سایههای آنها را میبینند. شخصیتهای اصلی هان، هریک به شیوۀ خود، خود را در حال جستوجو میان سایههای نگارش و گفتار ایدهآل تصور میکنند. معلم که همیشه غمزده است یونانی باستان را بهعنوان اوج زبانی که مرده است و او هنوز هم بیهوده در تلاش برای رسیدن به آن است رمانتیک میکند. زن (شاگرد) توسط «زبانی که در طول هزارانسال فرسوده شده است… زبانی که در طول زندگی او، توسط زبان و قلم خود فرسوده شده است» متوقف شده است.
نثرِ هان، همزمان تداعیگر و مبهم، مکمل عذاب درونی و دوری شخصیتهای اوست. حسی از ناگزیری وجود دارد، زمانی که شخصیتهای اصلی بهطرز موثری شروع به برقراری ارتباط با هم میکنند؛ زیرا آنها بهتنهایی ایدهها و موقعیتهای متن را تجسم میبخشند. گاهی اوقات آرزو میکردم که شخصیتها کاملاً برای استعاره مناسب نباشند؛ میخواستم زندگی آنها کمتر نمادین باشد و خودشان بیشتر وجود داشتند.
سهو و غفلت تکنیکی ماهرانه در این کتاب و فضیلتی در تمام آثار هان است. «درسهای یونانی» که در سال 2011 در کرۀ جنوبی منتشر شد، گستردگی سبک نوشتار هان را نشان میدهد: این رمان با ضربههای مسطح و باشکوه قلمموی روایت آغاز میشود که یادآور «گیاهخوار» است و با تفکرات فشرده، گوشهگیرانه و به سبک شعر منثور که در رمانِ دیگری از او یعنی «کتاب سفید» غالب است، به پایان میرسد. (هان حرفۀ نویسندگی خود را بهعنوان شاعر آغاز کرد.)
هنگامی که «درسهای یونانی» به پایان خود نزدیک میشود، سکوت گسترش مییابد؛ همچنان جذاب و دورکننده. شاید این سکوت نتیجۀ نزدیکترشدنِ شخصیتهای اصلی، گفتوگو با زبان کلامی و غیرکلامی خودشان و دورکردنِ خواننده باشد. برخی از مناظر زبانی دعوتنامهای صادر نمیکنند. بیمیلی به صحبتکردن، آنها را آزار میدهد.
_ منبع: واشنگتن پست / نوشتۀ «هانا گلد»/ ترجمه از نشر لگا