مصاحبه با هان کانگ دربارۀ رمان «درس‌های یونانی»

هان کانگ

هان کانگ


مصاحبه با هان کانگ دربارۀ رمان «درس‌های یونانی»

در رمان شما «درس‌های یونانی»، که در آن زنی به طرزی مرموز توانایی تکلم خود را از دست می‌دهد، برای درمان احتمالی در کلاس‌های زبان یونانیِ باستان ثبت نام می‌کند. شخصیت داستان می‌گوید که او به‌طور مشخص این زبان را انتخاب نکرده است -اگر ممکن بود، زبانی را انتخاب می‌کرد که با الفبایی حتی ناآشناتر، مانند برمه‌ای یا سانسکریت، نوشته شده باشد- اما آیا چیزی خاص در مورد یونانی وجود داشت که شما را جذب کرد؟

پیش از آغاز نگارش یک رمان، اغلب سال‌ها ایده‌های الهام‌بخش را تجربه می‌کنم که بر روی هم انباشته می‌شوند تا تدریجاً به شکلی واضح تکامل یابند. این نیز در مورد «درس‌های یونانی» صادق است. نخستین جرقۀ الهام برای این کتاب در اوایل بهار سال 2002، هنگام صرف چای با یک ناشر به ذهنم رسید. ناشر به من گفت که در دانشگاه در رشتۀ فلسفۀ یونانِ باستان تحصیل کرده است، و من از او پرسیدم که آیا برای مطالعۀ این فلسفه باید ابتدا به زبان یونانی باستان تسلط یافت. او پاسخ داد که بله، قطعاً، و سپس به من برخی نکات جالب دربارۀ این زبان را گفت: اینکه برخی عناصر پیچیده و درهم‌تنیدۀ دستوری می‌توانند در یک کلمۀ واحد خلاصه شوند، به‌طوری‌که نیازی به رعایت ترتیب کلمات نباشد. سپس او توضیح داد که چگونه یک کلمۀ واحد می‌تواند حاوی معانی چندلایه باشد، و با اشاره به «صدای میانی» ساختاری دستوری که در زبان کره‌ای وجود ندارد- توجه مرا به خود جلب کرد.

من حرفۀ نویسندگی خود را به‌عنوان شاعر آغاز کردم و از آن زمان تاکنون، با احساسات متناقضی نسبت به زبان، این ابزار ناممکن، دست‌وپنجه نرم کرده‌ام. زبان همچون تیری است که همیشه اندکی از هدف خود منحرف می‌شود و در عین حال، وسیله‌ای است که احساسات و حواس را منتقل می‌کند و قادر است درد را وارد کند. من هنوز گهگاه شعر می‌سرایم و می‌بینم که پیوسته از تصاویری مانند زبان و لب، نفس و ریه‌های تاریک، یا سکوت استفاده می‌کنم. در حدود زمانی که این مکالمه دربارۀ زبان یونانی باستان را داشتم، فرزند یک‌ونیم‌سالۀ‌ من -که هنوز قادر به تکلم نبود- تمام روز صداهای مرموزی شبیه به کلمات تولید می‌کرد، بنابراین گاهی اوقات تصور می‌کردم که تمامی معانی، احساسات و حواس زندگی در یک کلمۀ واحد متراکم شده‌اند، همچون لحظۀ پیش از انفجار بزرگ. احتمالاً به همین دلیل است که این مکالمه برای من بسیار جذاب بود.

برای او به نظر می‌رسد که کلاس‌ها به زبانی «مرده»، یعنی زبانی که دیگر صحبت نمی‌شود، برگزار شوند. رابطۀ بین گفتار و زبان برای او چیست؟

من حدود هشت سال پس از آن مکالمه دربارۀ یونانی باستان، شروع به نوشتن این رمان کردم و به شخصیت زن اصلی رسیدم که زبان خود را از دست داده است. برخلاف زبان‌های اروپایی که بسیاری از آن‌ها با یونانی باستان مرتبط هستند، زبان کره‌ای هیچ نقطۀ ارتباطی با آن ندارد. یونانی باستان برای او زبانی کاملاً خارجی است و همانطور که اشاره کردید، مدت‌هاست که زبانی مرده محسوب می‌شود. احساس کردم که حرکت او به جلو در سکوت و تلاش مجدد برای چسبیدن به زبانش، هم با عمل یادگیری یونانی باستان در تضاد است و هم با آن ارتباط دارد.

هان کانگ

هان کانگ

شخصیت داستان به روا‌‌ن‌پزشکی مراجعه می‌کند که دلایل مختلفی برای سکوت او پیشنهاد می‌کند نبردهای حضانتی بر سر پسرش، مرگ مادرش، آسیب‌های دوران کودکی اما او بارها با گفتنِ این جمله که موضوع ساده‌تر از این نیست، پاسخ می‌دهد. آیا چیزی در سکوت او وجود دارد که نوعی امتناع یا فعلی از مقاومت است؟ همچنین، به رمان شما«گیاهخوار» فکر می‌کنم، جایی که امتناع زن از خوردن گوشت معنای بزرگ‌تر و پیامدهای بیشتری پیدا می‌کند.

بله، جنبه‌ای وجود دارد که بین این دو شخصیت همپوشانی دارد. شخصیت اصلی «گیاهخوار»، یانگ-ه، از خشونت و خوردن گوشت– و در نهایت، از خوردن غذا به طور کلی- امتناع می‌کند تا خود را نجات دهد، در حالی که شخصیت اصلی این داستان در حالی که برای بازیابی آن تلاش می‌کند، زبان را پس می‌زند. مواقعی وجود دارد که احساسات ما پاره‌پاره می‌شوند و زبانی که آن‌ها را منتقل می‌کند نیز پاره‌پاره می‌شود. تمام رمانِ «درس‌های یونانی» در مورد فرایند حرکت مداوم این شخصیت است، تا صفحۀ آخر، جایی که او سرانجام خود را وادار می‌کند صحبت کند و برای اولین بار به «منِ» اول شخص تبدیل می‌شود. از دست دادن حضانت فرزندش بدون شک بزرگ‌ترین درد اوست، اما به دردِ زندگی، دردِ جهان مرتبط می‌شود و بسط می‌یابد. او در جهانی آشتی‌ناپذیر احساس پاره‌پاره‌شدن می‌کند، اما با تمام وجود آن را در آغوش می‌کشد و صدای اول شخص خود را بازیابی می‌کند، که او را کمی متفاوت از یانگ-ه می‌کند. با نگاهی به گذشته، فکر می‌کنم این همان نوع تغییر جهت بود که پس از نوشتن پایان «گیاهخوار» می‌خواستم.

برای شخصیت اصلی، شاید آزادی بیشتری، یا حداقل محدودیت‌های کمتری، در زبان دیگری وجود دارد. داستان همچنین اغلب با ترجمه سروکار دارد، زیرا دانش‌آموزان در کلاس او تمرین‌هایی بین کره‌ای و یونانی انجام می‌دهند و داستان به آنچه ممکن است شعری باشد که او می‌نویسد، متکی است. آیا داستان رابطۀ شما با عمل ترجمه یا با آثار ترجمه‌شدۀ شما را منعکس می‌کند؟

«درس‌های یونانی» برای اولین بار در سال 2011 در کره منتشر شد، زمانی که هیچ یک از کتاب‌های من به زبان دیگری ترجمه و منتشر نشده بود. بنابراین، این رمان لزوماً تجربیات شخصی و واقعی من در مورد ترجمه را منعکس نمی‌کند.

اما نوع دیگری از تجربۀ شخصی وجود دارد که بر من تأثیر گذاشت تا در مورد شخصیتی که با زبان دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، فکر کنم. قبل از نوشتن این رمان، حدود یک سال از نوشتن فاصله گرفتم. در آن زمان، احساسات پیچیده‌ای نسبت به زبان داشتم، اگرچه نه به اندازۀ شخصیت اصلی. من فقط کتاب‌های علمی -به ویژه اخترفیزیک می‌خواندم، زیرا نمی‌توانستم داستان‌های تخیلی بخوانم و فقط مستند تماشا می‌کردم، زیرا تماشای فیلم‌های داستانی غیرقابل تحمل بود. و من از طریق یک فرآیند درونی- که به هر حال، مطالعۀ یونانی نبود- به نوشتن بازگشتم و تمام این تجربه بر رمان اثر گذاشت.

در رمان، دیدگاه دانش‌آموز با دیدگاه استادش که متوجه می‌شویم در حال از‌دست‌دادن بینایی خود است، در‌هم‌تنیده شده است. چگونه تصمیم گرفتید این دو چیز، دیدار و گفتار را با هم جفت کنید؟

در صحنۀ آخر رمان سوم من، «گیاهخوار»، این-ه، خواهر بزرگ‌تر شخصیت اصلی، از پنجرۀ آمبولانس به درختان در حالِ سوختن خیره می‌شود، «گویا منتظر پاسخی است، گویی در حال اعتراض به چیزی است.» احساس می‌کنم که تمام این رمان در مورد انتظار برای پاسخ و اعتراض است. و سپس، در رمان چهارم من -که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده است- سعی کردم از آن صحنه به جلو حرکت کنم. در این رمان چهارم، که به شکل یک معمای جنایی است، قهرمان زن جانش را به خطر می‌اندازد تا ثابت کند مرگ دوستش خودکشی نبوده است. پس از تکمیل این رمان، احساس کردم که از بعضی خطوط عبور کرده‌ام، پس از آن می‌خواستم به چیزی نرم و لطیف در انسان‌ها بنگرم. به همین دلیل بود که لحظه‌ای لمسی که در آن نرم‌ترین قسمت‌های دو انسان به هم برمی‌خورند را خیال کردم.

شخصیت مرد «درس‌های یونانی» سال به سال بینایی خود-دنیای مرئی- را از دست می‌دهد، که در واقع خودنگاره‌ای از ماست؛ زیرا همۀ ما هر لحظه جهان را از دست می‌دهیم و به سمت تاریکی و ناپدید‌شدن پیش می‌رویم. قهرمان مرد با احساس نزدیکی به فقدان، دائماً در حال یادآوری افراد گذشته، نوشتن برای آن‌ها و احساس زنده‌بودن است. از خودم پرسیدم که چگونه این مرد و شخصیت زن که زبان خود را از دست داده است، می‌توانند زمانی که با هم هستند، ارتباط برقرار کنند. و در آن زمان، صحنه‌ای به ذهنم رسید که زن چیزی را با انگشت خود روی کف دست مرد می‌نویسد، ناخن انگشتش به شدت کوتاه شده است و قادر به آسیب رساندن به کسی نیست. رمان به‌سمت آن لحظۀ لمس بی‌نهایت لطیف جریان می‌یابد، به‌تدریج کند می‌شود، زیرا می‌خواستم آن را با احساس رو به رشدی از زنده‌بودن به تصویر بکشم، گویی که از طریق ذره‌بینی دیده می‌شود -در سکوتی شدید ، اما با تنش و شدتی لمس‌شدنی در زیر سطح. بنابراین به‌ناگاه می‌توانیم دریابیم که دنیای اطرافِ آن سکوت چقدر خشن است، زیرا این دو شخصیت نرم‌ترین نقاط خود را به یکدیگر نشان می‌دهند. به یاد می‌آورم که در حین نوشتن رمان، زمان طولانی شد. می‌خواستم تا حد امکان در آن بمانم، به همین دلیل نوشتن آن تقریباً دو سال طول کشید.

_ منبع: وبسایت scoop.it / ترجمه از نشر لگا

مصاحبه

ادبیاتادبیات داستانیدرس های یونانیرمانهان کانگ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *