کتاب «عباس کیارستمی و فیلم-فلسفه» نوشته متیو ابوت و ترجمه صالح نجفی هم به عنوان متنی که در میان فیلمها به جستجوی مضامین فلسفی میپردازد اهمیت دارد و هم سعی میکند به فیلم-فلسفه، به مثابه فلسفهای که ساخته و پرداخته فیلمهاست نزدیک شود. نویسنده برای این کار، به جای پرداختن به روند فیلمسازی عباس کیارستمی از آغاز تا انتها، به بخش انتهایی پرونده سینمایی این فیلمساز میپردازد و کار خود را از «باد ما را خواهد برد» آغاز میکند.
از همان نخستین سالهای اختراع سینما، درست کمی بعد از فروکش کردن هیجان اولیه که افسانههای محلی آن را با داستان ترس تماشاچیان از صحنه ورود قطار به ایستگاه مهیجتر ساختند، هنگامی که سینما قدمهای نخستینش را تاتیتاتیکنان برداشته و از حالت چهار دست و پا درآمده و شروع به ایستاده قدم برداشتن کرد، بحث درباره چیستی و ماهیت این پدیده جدید آغاز شد. تلاش برای شناخت این هنر جدید به نخستین نظریههای دوره کلاسیک نظریه فیلم منجر شد و نخستین کتاب مهم این حوزه، فتوپلی نوشته هوگو مانستربرگ کمی بیش از دو دهه بعد از اولین نمایش تصویر متحرک توسط برادران لومیر به انتشار درآمد.
از فتوپلی مانستربرگ که با تلاش در برقراری پیوند بین تکنیکهای سینمایی و فرایندهای ذهن، قصد داشت نشان دهد ماده خام سینما همان ذهن است، تا امروز که فلسفه فیلم بعد از عبور از موج بزرگ «نظریه» در دهههای شصت و هفتاد میلادی، دوباره به پرسشهای اساسی و نخستین درباره بخشهای مختلف فیلمسازی روی آورده، رابطه بین فلسفه و سینما فراز و نشیبهایی همچون یک رابطه عاشقانه در یک کمدی رمانتیک هالیوودی داشته است.
فلسفه گاه میکوشید سینما را تعریف کند، نظریاتی ایدهآلیستی یا رئالیستی در باب آن بپروراند، گاه کوشید با یک کلان «نظریه» نسخه همه فیلمها، همه تماشاگران و همه ژانرها را یک جا بپیچد، و گاه به شیوه فلسفه تحلیلی، به فلسفهورزی درباره وجوه مختلف این پدیده بزرگ قرن بیستم بپردازد.
به طور کلی (و با کلیگوییهای رایج این روزها که خود دشمن هر شکلی از نظریهپردازی علمی است)، رابطه بین فلسفه را با سینما به سه دسته میتوان تقسیم کرد: نخستین گروه از متون مربوط به حوزه مشترک این دو رشته را میتوان «فلسفه فیلم» دانست. همانطور که در بالا نیز گفته شد فلاسفه و نظریهپردازان دوران کلاسیک نظریه فیلم، در جستجوی گوهر وجودی این هنر جدید، میکوشیدند فیلم را تعریف کرده و ماهیت آن را شرح دهند.
اگر مانستربرگ ماده خام سینما را ذهن میدانست، آیزنشتاین قائل بر این بود که سینما چیزی نیست مگر مونتاژ. اگر آرنهایم محدودیتهای ذاتی رسانه فیلم را علتی کافی برای هنر خواندن این فعالیت جدید میخواند، بازن و اصحاب رئالیستش بر امکان نمایش واقعیت بر پرده سینما به واسطه چشم دوربین انگشت میگذاشتند و سینما را هنر واقعیت میخواندند. فلسفه فیلم میکوشد همچون هر فلسفه مضاف دیگری، آنچه را در پی واژه فلسفه آمده توضیح دهد و درباره آن فلسفهورزی کند.
دومین گروه از متون مربوط به حوزه مشترک سینما و هم فلسفه، اتفاقاً حجم بیشتری از مطالب منتشر شده را به خود اختصاص میدهد: «سینما به مثابه فلسفه» تلاشی است برای یافتن مضامین مطرح شده در دنیای فلسفه لابلای فیلمها و سریالهای تلویزیونی. در واقع این شکل از ارتباط بین سینما و فلسفه، میکوشد فلسفه را به واسطه و با استفاده از فیلمها توضیح دهد و فیلم در آن نقشی ثانوی ایفا میکند.
توجه صرف به محتوای فیلم و استفاده از فیلم نه به عنوان آثاری هنری با ویژگیهای زیباشناختی منحصربفرد این رسانه، که بهرهگیری از آن همچون مثالهایی برای توضیح و تشریح ایدههای فلسفی گرچه صدای اعتراض هواداران سینما را در مواجهه با این متون بلند میکند، اما به مدرسان و پژوهشگران فلسفه کمک میکند از خطوط پراستدلال و کسالتبار متون فلسفی فراتر رفته و ایدههای فلسفی را به یاری فیلمها و سریالها، بیشتر و بهتر توضیح دهند.
در این دسته از نوشتهها میتوان از کتابهای مهمی چون «فلسفه به روایت سینما» نوشته کریستوفر فالزن و «فیلم همچون فلسفه» نوشته توماس وارتنبرگ تا کتابهای عمدتاً عامهپسندی که میکوشند بین فیلمها و اغلب سریالهای پرمخاطب روز با ایدههای فلسفی اتصالی برقرار کنند پیدا کرد.
سومین حوزه اما، از دو حوزه پیشین چالشبرانگیزتر و جنجالیتر است. اگر حوزه نخست میکوشید ماهیت فیلم را تعریف کند و حوزه دوم به جستجوی مضامین فلسفی در داستان فیلمها میپرداخت، سومین حوزه این ایده جنجالی را مطرح میکند که فیلمها خود قادر به فلسفهورزی اصیل هستند. فیلموسوفی، فیلم-فلسفه یا آنطور که آقای محسن کرمی در مقام مترجم کتابی از نوئل کرول گفته «فیلمسفه» این ایده را بسط میدهد که فلسفهورزی، که پیشتر فقط از طریق متون جدلی و مستدل کتابهای فلسفی امکانپذیر بود، حالا از طریق خود فیلم نیز ممکن است. در واقع در این حوزه نه محتوا و موضوع فیلمها، که خود امکانات بیانی فیلم واجد ویژگی فلسفهورزی قلمداد میشوند.
حوزه اخیر، که به تازگی و در دو دهه سپری شده از قرن بیست و یکم توجه فلاسفه تحلیلی را به خود جلب کرده، پیشتر در دو کتاب تاریخساز فیلسوف فرانسوی ژیل دلوز به نامهای «سینما ۱: تصویر-حرکت» و «سینما ۲: تصویر-زمان» مورد توجه فلاسفه قارهای قرار گرفته بود و دلوز بهترین صورتبندی ممکن از امکان خلق فلسفهای که منحصراً توسط سینما امکانپذیر شده باشد را شرح داده بود.
کتاب «عباس کیارستمی و فیلم-فلسفه» نوشته متیو ابوت و ترجمه صالح نجفی را میتوان متعلق به دو دسته از سه دستهای دانست که در بالا به اختصار توضیح داده شدهاند. کتاب هم به عنوان متنی که در میان فیلمها به جستجوی مضامین فلسفی میپردازد اهمیت دارد و هم سعی میکند به فیلم-فلسفه، به مثابه فلسفهای که ساخته و پرداخته فیلمهاست نزدیک شود.
نویسنده برای این کار، به جای پرداختن به روند فیلمسازی عباس کیارستمی از آغاز تا انتها، به بخش انتهایی پرونده سینمایی این فیلمساز میپردازد و کار خود را از «باد ما را خواهد برد» آغاز میکند. به نظر میرسد آغاز کردن پروژه متیو ابوت از «باد ما را خواهد برد»، باعث میشود سریعاً به دوره بلوغ فیلمسازی عباس کیارستمی پرتاب شده و بدون تلاش برای پرداختن به زورآزماییهای کیارستمی در فیلمهای نخستینش، بر بخش پایانی پرونده فیلمسازی او متمرکز گردیم.
شاید بتوان نقطه قوت کتاب را همین جا دانست و جستجوی فلسفی ابوت در آثار کیارستمی را از این منظر توجیهپذیر خواند که به آثاری از سینمای کیارستمی پرداخته که مربوط به دوره تثبیت او به عنوان یکی از بزرگترین سینماگران معاصر هستند. متیو ابوت در کتاب «عباس کیارستمی و فیلم-فلسفه» با فیلمهای «باد ما را خواهد برد»، «ای بی سی آفریقا»، «ده»، «پنج»، «شیرین»، «کپی برابر اصل» و «مثل یک عاشق»، راهی برای پرداختن به بسیاری از مضامین فلسفه معاصر باز کرده و همزمان میکوشد به پتانسیل فیلم برای فلسفهورزی اصیل نیز توجه کند.