بازگشت فلسفه به خیابان زندگی

فلسفه در خیابان

فلسفه در خیابان


مختصری دربارۀ کتاب فلسفه در خیابان اثر ادواردو اینفانته

نوشتۀ ژیلا رستگاری
کسی در این تردیدی ندارد که فلسفه یکی از والاترین و مرتفع‌ترین سطوحی است که تفکر بشر بدان دست یافته است، اما شاید دقیقا به سبب همین جایگاه مرتفع و والا اکثریت عظیمی از انسان‌ها یا بدان دسترسی ندارند یا تصور می‌کنند فلسفه پیوندی با زندگی زمینی و سادۀ آن‌ها ندارد. پس به‌رغم تمامی ستایش‌ها از فلسفه و اندیشه‌های فلسفی، باید پرسید که اگر فلسفه نتواند پاسخی برای مسائل و دغدغه‌های روزمرۀ ما ارائه دهد چه جایگاهی در «زندگی» دارد؟

آیا می‌توان همانند لحظات آغازین فلسفه، یعنی حیات دولت‌شهر‌های یونان باستان، فلسفه را دوباره به میادین، به خیابان‌ها و به زندگی روزمره برگرداند؟ و، اصولاً تعریف ما از فلسفه چیست، آیا حوزۀ خاصی را دربرمی‌گیرد یا این‌که باید فلسفه توانی آموزشی و انگیزشی برای زندگی ما باشد؟ 

هرچند تعریف آغازین فلسفه چیز جز عشق‌ورزیدن به دانایی، حقیقت و فرزانگی نبوده است، به‌مرور این عشق به‌عوض نزدیکی به وصال، همواره از آن تعریف بنیادی فاصله گرفته و در عمل فلسفه به رشته‌ای تخصصی با زبانی اغلب نامفهوم برای عموم تبدیل شده است. تاحدی‌که فلسفه کاملاٌ مجزا از زندگی و صرفا در حصار کلاس‌های درس آکادمیک یا آثار سنگین و پیچیدۀ فلاسفه به کار بسته شده است. همان‌گونه که دخترک داستان آغازین ادواردو اینفانته در کتاب به او یادآور می‌شود که چیزی بسی مهم‌تر از آزمونِ فلسفۀ هفتۀ بعد آن بیرون درحال رخ‌دادن است: زندگی

درست در همین‌جاست که فلسفه در مقام تفکر درخصوص اساسی‌ترین موضوعاتی که در ساحت‌های فردی و اجتماعی زندگی هرروزه با آن مواجه می‌شویم معنا پیدا می‌کند و می‌تواند از همین طریق به آغوش زندگی برگردد. این نوع از «فلسفه برای زندگی» به جای بحث‌های نامفهوم و پیچیدۀ بی‌ربط به زندگی، به طرح پرسش درخصوص چرایی و چگونگی موقعیت‌ها و مسائل روزمرۀ زندگی می‌پردازد و می‌کوشد جهل و ترس را از سرِ راه انسانی بردارد که در روزگار معاصر بیش از همیشه به قدرت تعقل در میان آشوبی از عناصر و شرایط گیج‌کننده نیاز دارد

اگر تعقل یا خردورزی همان چیزی است که ما انسان‌ها را تعریف و متمایز می‌کند، تنها با گره‌خوردن فلسفه و زندگی است که سیطرۀ عقلانیت بر گفتار و کردار ما امکان می‌یابد؛ سیطرۀ همان نیرویی که به درازای تاریخ به‌مثابۀ رکن اساسی زندگانی سعادت‌مند و شادمان عمل کرده است

اینفانته در کتاب جذاب و خواندنی فلسفه در خیابان ما را با طرح پرسش‌هایی ساده، به‌مدد رجعت به آرا و اندیشه‌های فیلسوفان بزرگ کلاسیک و معاصر، به کنجکاوی و کاوش در به‌ظاهر ساده‌ترین و بدیهی‌ترین رخدادهای زندگی دعوت می‌کند: آیا باید همیشه از اولیای امور پیروی کرد؟ آیا اگر بتوانی در امتحان تقلب کنی و نکنی، خنگ هستی؟ آیا دعا‌کردن فایده‌ای دارد؟ آیا موادمخدر بد است؟ چرا از مرگ می‌ترسیم؟ آیا می شود به ویکی‌پدیا اعتماد کرد؟ آیا باید گیاه‌خوار شد؟ آیا در انتخابات بعدی رأی خواهی داد؟ و غیره

اینفانته از مسائل شخصی و دم‌دستی تا مسائل کلان و ساختاری را با طرح پرسش‌هایی ساده و روشن مطرح می‌سازد و در این میان هرجا که لازم باشد به دنیای فیلم و فرهنگ عامه هم متوسل می‌شود تا گره محکم دیگری به پیوند زندگی و فلسفه بزند

به‌این‌ترتیب اینفانته پیش‌پا‌افتاده‌ترین و معمولی‌ترین مسائل زندگی روزانه را در نسبت با پیچیده‌ترین افکار فلسفی قرار می‌دهد. یعنی همان کاری که سقراط در خیابان‌های آتن سرگرم آن بود و همان کاری که هر عاشق راستین حقیقت، یا هر فیلسوف راستینی، باید به عوض ترساندن همگان انجام دهد: دعوت به اندیشیدن جدی و ژرف درخصوص همه‌چیز به امید دست‌یابی به یک زندگی سعادت‌مندانه و خردمندانه

نقد و بررسی

ادواردو اینفانتهفلسفه در خیابان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *