هیچکدام از ما بیعیب نیست _ این واقعیتی است از انسانبودن _ با اینهمه، برای رسیدن به هدف حقیقی خود در این سیاره که در راستای نهایت سودمندی برای دیگران است، با هرآنچه در توان داریم و با هر فرصتی که برایمان باقی مانده، صرفنظر از اینکه چقدر این باور تاکنون ما را مجذوب خود کرده و به چنگ گرفته، باید از آن دست بکشیم. «ازخودبیزاری شاید ریشه در گذشتۀ ما دوانده باشد؛ اما بنا نیست آیندۀ ما نیز باشد.»
در پس بسیاری از مشکلات ما عاملی اغلب نادیده گرفتهشده نهفته است. اینکه ما خودمان را چندان دوست نداریم، به خاطر از خودبیزاریست که معمولاً به وقت کار قابلیتهای خود را دستکم میگیریم و در دام روابطی نهچندان مطلوب و نه چندان خوشایند فرو میلغزیم؛ از اینروست که در زندگیهای اجتماعیمان عزتنفس خود را باخته و به اضطراب و درماندگی گرفتار میشویم.
«کمالگرایی» اساساً و ذاتاً از عشق و حُب به کمال مطلوب سرچشمه نمیگیرد. منشأ آن در احساس بسیار تأسفبارتری است، این احساس که ما هرگز آنطور که بایدوشاید خوب نیستیم. این امر ریشه در «ازخودبیزاری» دارد و از خاطراتی نشئت میگیرد که در آن کسانی که باید در کودکی ارزشی صمیمانه برای ما قائل میشدند، دریغ کردند و ما را بدون تصدیق و حمایت نادیده گرفتند.
ما از آن حس آغازینی که از نالایقبودن، کسالتآوربودن، ناقصبودن، مایۀ ناامیدی و سرخوردگی و رنجشبودنِ خودمان گرفتیم، تبدیل به یک کمالگرا شدیم. این حسی است بسیار قدرتمند که فشار روانی بسیار هولناکی بههمراه دارد. ما کموبیش آمادهایم تا برای ازبینبردن این فشار دست به هر کاری بزنیم. تمام ساعتْ کارکردن، چاپلوسیکردن، دو برابر بیشتر از نفر بعدی کارکردن _ اینها ابزارهایی هستند که ما بهدنبال آن هستیم تا خودِ ظاهراً نالایقمان را تبرئه کنیم.
بخشی از ذهنمان به آن دیگری این وعده را میدهد که با تکمیلکردن چالش بعدی سرانجام به آرامش خواهیم رسید. ما میتوانیم بهخوبی تظاهر کنیم که جاهطلبیهایمان عاقلانه است، اما کار ما جنبهای سیزیفی بههمراه دارد؛ بهمحض اینکه سنگ خود را به بالای تپه غلت میدهیم، دوباره به پایین سقوط میکند. هرگز نقطۀ استراحت یا احساس کاملشدن پایدار وجود نخواهد داشت. در حقیقت ما بیماریم نه پرتلاش.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.