یادداشت صالح نجفی به بهانۀ زادروز عباس کیارستمی

عباس کیارستمی

عباس کیارستمی


_ صالح نجفی، یکم تیرماه، 1401

«زیر درختان زیتون» فیلمی است دربارۀ صحنه‌ای فرعی در فیلم «زندگی و دیگر هیچ»، فیلمی است دربارۀ فرایند ساخته‌شدن فیلم قبلی، فیلمی است دربارۀ عشق حسین به طاهره، دربارۀ مرد بنّای جوانی که گمان می‌کند/امید دارد زلزله/سینما ناممکنی را برایش ممکن گرداند، مانع‌های طبقاتی را از پیش پایش بردارد. «زیر درختان زیتون» اولین (و شاید آخرین) فیلم عاشقانۀ کیارستمی بود یا… .

«زیر درختان زیتون»

در میانۀ فیلم، در دقیقۀ چهل‌وششم، در روز دوم، صبحی که کارکنان فیلم که زیر درختان زیتون چادر زده‌اند از خواب بیدار می‌شوند تا آمادۀ کار شوند، گفت‌وگویی میان فرهاد خردمند و محمدعلی کشاورز درمی‌گیرد. این گفت‌وگو در زمان «مردۀ» روایت به وقوع می‌پیوندد. پیرنگ داستان دربارۀ عشق حسین به طاهره است. گفت‌وگو میان بازیگری حرفه‌ای است که نقش کارگردان را در فیلم حاضر (زیر درختان زیتون) بازی می‌کند و بازیگری غیرحرفه‌ای که در فیلم قبلی (زندگی و دیگر هیچ) نقش کارگردان را بازی کرده بود و در فیلم حاضر نقش «خودش» را بازی/تکرار می‌کند. این گفت‌وگو میان دو همزاد کارگردان این دو فیلم درمی‌گیرد؛ میان فیلمساز و خودش. یکی سرحال و قبراق بیدار شده و دیگری سخت و ناراحت. یکی خرسند است و دیگری شاکی از شرایط سخت کار: تخت فنری و درد کمر و نم‌داشتن زمین … . «ولی به هوای دم صبحش می‌ارزد. نه؟» می‌ارزد؟ شاید. فرهاد می‌پرسد، ساکنان این محل ظاهراً همه اینجا را ول کرده و رفته‌اند، و کشاورز جواب می‌دهد، «بیشترشان در زلزله مُردند. آن‌ها هم که زنده ماندند رفتند لب جاده». این یعنی هوای دلپذیر را رها کرده‌اند و رفته‌اند سرِ جاده، چون به گفتۀ کشاورز «با هوای تنها نمی‌توان زندگی کرد. به چیزهای دیگر هم احتیاج دارند. این‌ها را هم لبِ خط به‌شان می‌دهند. خط هم که پیدا کردند می‌روند آنجا که باید بروند…».

زیر درختان زیتون

«زیر درختان زیتون»

 

گفت‌وگو به اینجا که می‌رسد، بازیگر نقش کارگردان فیلم حاضر، به (نا)بازیگری نقشِ کارگردان فیلم قبلی می‌گوید از این حرف‌های تکراری و بی‌فایده بگذریم. کشاورز می‌خواهد چیزی دربارۀ (روح) این مکان و روح مردم «اینجا» به خردمند بگوید. می‌خواهد چیزی دربارۀ «روح» بگوید. چیزی دربارۀ «روح» مکان، «روح» مردم، «روح» سینما … می‌گوید، اگر به «روح» مردم اینجا سلام کنی جوابت را می‌دهند. فرهاد می‌پرسد، «روح؟» بله، روح.

«زیر درختان زیتون» فیلمی است دربارۀ «روح»، دربارۀ «ارواح». فرهاد آرام سلام می‌کند. نه. این فایده ندارد. جواب این سلام را کشاورز باید بدهد. باید بلند سلام کرد. فرهاد رو به کوه داد می‌زند؛ «سلام». و خوب، طبیعی است که پژواک صدایش برمی‌گردد. آنچه در «زیر درختان زیتون» می‌بینیم «واقعیت» است. پس کشاورز سربه‌سر خردمند گذاشته است، سرکارش گذاشته است، «ما را گرفتی، ها!» ولی بازی ادامه دارد. کشاورز می‌گوید، «اگر انعکاس صداست، یک چیز دیگر بگو. ببین جوابت را می‌دهند یا …». فرهاد می‌ماند که چه بگوید. پس از کمی درنگ، باز داد می‌زند «پویا، پویا». «پویا»؟ چرا پویا؟ بازیگر نقش کارگردان فیلم قبلی (روحِ) بازیگر پسر و همسفر کارگردان فیلم قبلی را صدا می‌زند، «روح» فیلم قبلی را صدا می‌زند …

مسئله این است که در «زیر درختان زیتون» یک‌بار هم پویا را نمی‌بینیم. ولی در اینجا، در این لحظه، در این میهمانی ارواح، پویا جواب می‌دهد: «بله». این جواب به دنیای فیلم قبلی تعلق دارد؟ فرهاد با صدای بلند جواب می‌دهد: «با تو کاری ندارم». ولی … ولی، در این میان اتفاقی افتاده است. حرف کشاورز تأیید شده است. چرا؟ چون «زیر درختان زیتون» فیلمی دربارۀ «خود» واقعیت نیست. فیلمی دربارۀ «روحِ» واقعیت است، دربارۀ «روح» سینما. و شاید هم فیلمی دربارۀ «واقعیت» است اما پویا به «واقعیتِ» «زیر درختان زیتون» تعلق ندارد. پویا «روحِ» «زندگی و دیگر هیچ» است. یا … اصلاً روح مردم اینجا فقط جواب سلام می‌دهند پس وقتی بازیگر کارگردان فیلم قبلی داد می‌زند «پویا»، انعکاس صدایش برنمی‌گردد. کشاورز نظریه‌اش را دربارۀ روح این مکان کامل می‌کند: «اینجا فقط جواب سلام و خداحافظی را می‌دهند». ولی این قانون تبصره‌ای دارد: «اگر خداحافظی کردی و نرفتی، دیگر جواب سلامت را هم نمی‌دهند. فقط سلام و خداحافظ». و دیگر هیچ … «ما رفتیم». فرهاد خندۀ کوتاهی می‌کند.

جهان کیارستمی در فاصلۀ این سلام و خداحافظی شکل می‌بندد و اگر خداحافظی کنی و نروی … فیلم تمام نمی‌شود اما فرهاد و کشاورز با «روح» مردم اینجا خداحافظی کرده‌اند. ما درست به میانۀ فیلم رسیده‌ایم، در میانۀ سلام و خداحافظی، و سؤال این است که روح در میانۀ سلام و خداحافظی به کجا می‌رود؟ کشاورز کلید ماشین را برای فرهاد پرت می‌کند. کات. کلوس‌آپِ فرهاد. کشاورز رفته است. می‌گوید من پیاده می‌آیم.

(کمی بعد او را در لانگ‌شات می‌بینیم که پشت وانتی سوار می‌شود که حسین هم در آن نشسته است.) اما پیش از آن اتفاق دیگری هم می‌افتد: فرهاد در حال رفتن است که ناگهان صدای بلندی می‌آید، صدای شلیکی و بعد صدای نالۀ پرنده‌ای. فرهاد یک‌دم برمی‌گردد و نگاه می‌کند. به چی نگاه می‌کند؟ فیلم به ما نمی‌گوید. نشان‌مان نمی‌دهد. چه‌کسی شلیک کرده است؟ در این سه دقیقه چه دیده‌ایم؟ چه شنیده‌ایم؟ این بازی آینه‌ها و پژواک‌ها و سلام و خداحافظی زندگان و مردگان و آمدگان و رفتگان برای چه بوده است… . در نمای بعد، زیباترین لحظه‌های فیلم را می‌بینیم: باد می‌وزد، باد هر کجا بخواهد می‌وزد، باد روح این مکان است، روح مردم این‌جاست، و «زیر درختان زیتون» لکه‌های سرخی که جامۀ زنان این مکان است و در عمق قاب مینی‌بوس سرخ‌رنگی که عرض قاب را می‌پیماید و وانتی که کشاورز سوارش می‌شود. فیلم ادامه می‌یابد و زمان پیرنگ باز زنده می‌شود. حسین پشت وانت به گفت‌وگوی کشاورز و فرهاد اشاره می‌کند: «شما امروز صبح سلام کردید. جواب سلام شما را دادند؟» کشاورز: «دیدی که». حسین گله می‌کند که، من دیروز سه‌بار سلام کردم و طاهره جواب سلام مرا نداد. و کشاورز: «خب، آدم یک بار سلام می‌کند …».

زیر درختان زیتون

«زیر درختان زیتون»

«زیر درختان زیتون» فیلمی است دربارۀ بادی که در فاصلۀ «یک سلام» و «یک خداحافظ» به روح کسانی که ساکن مکانی‌اند که دیگر مکان زندگی نیست می‌وزد. این باد ما را با خود خواهد برد. این باد مردی را که در این مکان ایستاد تا به روح مردم اینجا سلام کند و جواب سلام‌شان را بشنود با خود برده است. اما آن مرد به قانون تلخ_شیرینی که خود وضع کرده بود وفادار بود: اگر خداحافظی کردی و نرفتی، دیگر جواب سلامت را هم نمی‌دهند. آدم فقط یک‌بار سلام می‌کند: «فقط سلام و خداحافظ_ ما رفتیم». او رفته است و بسیاری تصویرهای ضبط‌نشده و آرزوهای به‌تحقق‌نرسیده و پروژه‌های زمین‌مانده و سلام‌های نکرده را با خود برده است، چون بادی که در حد فاصل این سلام و خداحافظی در تمامی مکان‌ها وزیده است و به هر کجا که بخواهد می‌رود.

نقد و بررسی

تولدزیر درختان زیتونسینماصالح نجفیعباس کیارستمیکارگردانکتابمحمدعلی کشاورز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *