به قلم «ناداو لاپید»
اولین باری که آثار «گدار» را کشف کردم به مدتها پیش از این که به سینما نزدیک باشم یا دانش سینهفیلیایی داشته باشم بازمیگردد. درست چند هفته پس از اتمام دوره سربازیام بود – کمی شبیه شخصیت «ژان پیر لئو»، سرباز اسبق جوانی به نام «پل»، در فیلم «مذکر مونث» بودم – و اتفاقی فیلم «از نفس افتاده» را دیدم. پیش از آن، نمیدانستم چنین سبک فیلمهایی وجود دارند؛ و نمیتوانستم افکارم را به کلمات بدل کنم چرا که تاریخ سینما را نمیدانستم. درباره موج نوی فرانسه چیزی نشنیده بودم اما دیدن این فیلم باعث شد بفهمم که راههای عمیقتری برای حرف زدن درباره زندگی و هستی وجود دارد. چند هفته بعد بود که تصمیم گرفتم از اسرائیل به پاریس مهاجرت کنم؛ مطمئن بودم که آن جا پر از آدمهایی مثل «ژان پل بلموندو» و «گدار» است!
در اوایل سال ۲۰۰۰ که پاریس بودم، شروع به خواندن مجله «کایه دو سینما» کردم و به تمام سینماهای مستقل «سنت ژرمن» و «سنت میشل» رفتم که بیشتر وقتها فیلمهای «گدار» را اکران میکردند. این طور شد که برای بار اول «مذکر مونث» را دیدم. یک دوست خوب هم داشتم – احتمالا بهترین دوستی که تا به حال داشتهام – به نام «امیل» که بسیار تحصیل کرده و از خانوادهای اشرافی بود. او به من همه چیز میآموخت، اولین بار کلمههایی مثل «سکانس» و «پلان» را از او شنیدم. او سینمای «گدار» را به من معرفی کرد و هربار که با هم به سینما میرفتیم و فیلم خوبی میدیدیم، بیصبرانه منتظر بودم تا تمام شود و بتوانم به تحلیل «امیل» از آن گوش کنم. حرفهای او در ذهنم به زیبایی خود فیلم بود.
«مذکر مونث» یک شعر عاشقانه است که به جوانی تقدیم شده. انعکاسی از روح انسان در نقطهای از زندگی که کنجکاوی بسیاری برای شناخت خود دارد. فیلم با ملاقات «پل» و «مدلین» (شانتال گویا)، دختری که توی یک مجله کار میکند اما میخواهد خواننده باشد شروع میشود. بین آنها مکالمه مختصری در یک کافه درباره این که چه کارهاند و از زندگیشان چه میخواهند شکل میگیرد. «پل» دنبال کار میگردد و «مدلین» کمکش میکند تا پیدا کند.
سکانسی که به آن عشق میورزم درست پس از زمانی است که «لئو» کارش را در مجله آغاز میکند. قضیه بیرون دستشویی دفترشان اتفاق میافتد. به لحاظ سینمایی، این سکانس شگفتانگیزترین و بهترین کار «گدار» نیست؛ درواقع بسیار هم ساده است. «پل» رو به دیوار و در کنار جالباسی که کتش روی آن آویزان است ایستاده؛ «مدلین» از دستشویی بیرون میآید و رو به آینه میایستد. شروع فیلم تقریبا شبیه تئاتر است: بازیگر اول وارد میشود، بازیگر دوم هم؛ و بعد اجرا آغاز میگردد.
من عاشق مکالماتی هستم که بین آن دو رد بدل میشود. چیزی که هر جای دنیا میتوانید بین زنها و مردها بشنوید. «گدار» میگوید اسم فیلم میتوانسته «فرزندان مارکس و کوکاکولا» هم باشد که به آن یک وجه تاریخی میبخشد، اما من این مکالمات را ورای محدودیت زمانی میدانم. «پل» سعی میکند «مدلین» را قانع کند تا با او قرار بگذارد و «مدلین» مطمئن است که قرض او جنسی است. گرچه که او به هیچ وجه بر ضد این عقیده نیست، اما عطش «پال» او را معذب میکند. از آن جایی که سکانس طوری گرفته شده که چند دقیقه فقط تصویر «پل» را میبینیم و چند دقیقه «مدلین»، این احساس به ما منتقل میشود که شخصیتها بیش از تبادل نظر در حال اظهار وجود خود به یکدیگر هستند.
در فیلم های من و «گدار»، مکالمات واقعگرایانه به ندرت یافت میشوند. آدمها در فیلمهای ما، مثل «پل» و «مدلین»، اوقات خود را با تلاش برای ابراز وجود خود میگذرانند. جملۀ زیبایی از یک شاعر پرتغالی، «فرناندو پسوا»، هست که میگوید:«آدمها قایقهایی در دریای تاریکی هستند که به سرعت از کنار هم رد شده و فقط برای لحظهای نور یک دیگر را میبینند.» من این جمله را به طور غریزی درک میکنم، و مواجهۀ شخصیتهای فیلمهایم هم به این شکل اتفاق میافتند. مردم آن قدر در وجود خود غرق شدهاند که به سختی میتوانند لحظۀ لمس یک قایق گذرا را تجربه کنند.
با این که محتوای مکالمه آنها در این سکانس بسیار جهان شمول است اما کنش و واکنش این دو با نکات کوچک اما دقیق و ظریفی ترکیب شده که برای «گویا» و «لئو» شخصیسازی شدهاند: طوری که مرد به زن نگاه میکند (یا نمیکند)، طوری که مرد سیگارش را روشن میکند و…. «گدار» نشان میدهد که وقتی مردم حرف میزنند، هنوز در جسم خودشان حضور دارند. در بسیاری از فیلمها، دیالوگها صرفا از طریق دهان بازیگرها بیان میشوند. اما در این فیلم، تنها هم حرف میزنند و حتی گاهی چیزی خلاف کلمه ها میگویند. بازیگرها فقط از روی فیلمنامه نمیخوانند. آنها دارند منش فیلم را ادا میکنند. حین دیدن فیلم، باید واقعاً به ریتم مکالمه آنها گوش داد و به بدن آنها وقتی که حرف میزنند خیره شد.
سینما ساختۀ بسیاری از جزئیات مثل همین جایگاه بدن گوینده در تقابل با تمام اشیائی است که در کادر وجود دارند. تنها با ترکیب این جزئیات است که میتوانیم به واسطه آن حقیقت لحظه را دریابیم، که برای من این والاترین هدف سینماست. کارهای «گدار» ممکن است کنایی باشند، اما هیچگاه بدبین نیستند چرا که او غرق در حقیقت است. گاهی میتوانم فقط یک سکانس از فیلمهایش را تماشا کنم و بعد نه تنها افکارم دوباره زنده میشوند که احساس ضرورت میکنم تا درباره همه چیز دوباره بیاندیشم. «مذکر مونث» در دورهای ساخته شد که «گدار» هنوز برای فیلمسازی تازه کار بود، طوری که میتوان شعف کشف و شهود او را در این سکانس احساس کرد.
منبع: سایت کرایترین، www.criterion.com