_ به قلم سعید صدیقی
مردی که میان هجوم خاطرات گذشته است. مردی که میان دو زن گیر افتاده. میان رابطهای خارج از ازدواج با زنی متاهل و همسری که در اوج سازگاری و رواداری با او به سر میبرد. مردی که پدرش آرام آرام دارد به سمت مرگ و خاموشی نزدیک میشود و او در تداعی گاه و بیگاه گذشتهها، حضور پدر را در جهان درونی خودش کشف میکند. مردی که فرزندانش دارند بزرگ میشوند و هر کدامشان دارند داستان خودشان را پی میگیرند. مردی که … اینها موقعیتهای آشنای داستانها و رمانهای بسیاریاند. پیرنگهایی که گاهی در یک اثر با روایتی و ماجرایی و پرداختی خاص شکل میگیرند. اما تمام اینها همه به نحوی قسمتهایی از «عشق و زباله» هستند.
شاهکار ایوان کلیما اما محوریت رمان، موقعیت خاص و عجیب قهرمان داستان است. نویسندهای که ممنوع شده و حالا به شغل رفتگری رو آورده. نویسندهای که هر روز لباس نارنجی میپوشد و به کار رفتگری خیابانها میپردازد. نویسنده و رفتگری؟ نویسنده و خالی کردن سطلهای بزرگ زباله؟ نویسنده و گاری دستی و جارو و سطل؟
همین غرابت و ناسازواری، موقعیت بدیع این شاهکار است. موقعیتی شاید پرسش برانگیز که: چرا؟ اما راوی هیچ به این چرا نمیپردازد. راوی رمان درگیر ماجرای خودش است. ماجرای عشقی خارج از ازدواج و ازدواجی که توان ترک کردنش را ندارد.
با این همه کل اثر انگار تصمیم داشته باشد خواننده را با این پرسش درگیر کند که نسبت یک نویسنده با زبالهها، با کثافات باقی مانده از آدمها و زیستن در جهانی که روز به روز به حجم ناپاکی و زبالههاش افزوده میشود چیست؟ نسبت نوشتن با رفتگری و جارو زدن خیابانها چیست؟ ممنوع شدن نویسنده توسط حکومتی مستبد شاید پاسخ ابتدایی باشد. نویسندهای که ادبیاتش مورد تایید بالا دستیها نیست و کل آثارش ممنوع شده است. نویسندهای که آثارش در نسخههای غیرقانونی (سامیزدات) دست به دست میشوند. نویسندهای که هنوز هم مینویسد و هنوز هم خوانده میشود. اما ارتباط بین نوشتن و خواندن را که میتواند نویسندگی را به شغلی که بشود با آن زندگی را اداره کرد، سایهای سیاه مخدوش کرده است. سایهی سیاه استبدادی سخیف که بیشتر از همه از اندیشه و فکر، از هنر و ادبیات و زیبایی در هراس است.
کلیما «عشق و زباله» را در تلفیقی عمیق از جریان سیال ذهن قهرمان داستانش یعنی همان نویسنده ممنوع شده پیش میبرد. کشمکش درونی او را با رابطهای که با دو زن دارد، با ظرافتی عمیق ترسیم میکند. به رابطهای که شور و هیجان دارد اما توان ترک قبلی و سراغ این شور و هیجان آمدن را ندارد. انگار وسط یکی از داستانهای کافکا گرفتار آمده باشد. درست برای همین است که راوی گاه و بیگاه به زندگی کافکا میپردازد. به نویسنده بزرگی که هنرمندانه این استیصال در برابر دنیا و فهمناپذیری آن را ترسیم کرده و نشان داده چطور میتوان در جهانی گرفتار آمد که انگار هیچ توضیح و حتا توجیهی به موجودات خودش بدهکار نیست.
موقعیت نویسندهای که به رفتگری افتاده واقعیت زندگی کلیما بوده. جهان کافکایی دور و برش هم. او هم مثل بسیاری از ممنوع شدهها مدتی مجبور به کار رفتگری شده. اما اعجاز ادبیات باعث شده خیلی بیشتر از تمام آن قُزمیتهای صاحب قدرت، در تاریخ بشری ماندگار باشد، بیتردید.