آلن دوباتن،فیسلوف و نویسنده، زندگی خود را وقف یافتن پاسخهایی به یکی از مهمترین سؤالات زندگی _ برای خودش و دیگران _ کرده است: چگونه زندگی خوبی داشته باشیم؟ تلاش فراوان او باعث شد فلسفه برای عموم مردم دسترسیپذیر شود، از طریق کتابهای پرفروشش مانند کتاب «تسلیبخشیهای فلسفی»، «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند»، «اضطراب موقعیت»، همچنان سخنرانی «تِد» معروف او با عنوان دین برای خداناباوران و مدرسۀ او، مدرسۀ زندگی. مفتخریم که او به درخواست ما برای مصاحبه اشتیاق نشان داده است (مدرکی بر اینکه او طرفدار واقعی و ازخودبیخود فلسفه از هر نوع است.)
در ادامه یکی از چشمگیرترین و جامعترین مصاحبههایی که ما تابهحال منتشر کردهایم را میخوانید. آلن برای ما نقش و ارزش فلسفه را در زندگی روزمره توضیح داده، فلسفه از موسیقی پاپ چهچیزی را فرا میگیرد، چرا ما باید آگوستین را در موازات رواقیگری مطالعه کنیم و… . امیدوارم از این مصاحبۀ فراگیر با آلن دو باتن لذت ببرید.
شما حامی بزرگی برای ارزشگذاری فلسفه بودهاید تا ما را به بهتر زندگیکردن هدایت کنید، هم با کتابهایتان مانند تسلیبخشیهای فلسفه هم مستندهایتان و هم مدرسۀ زندگی. بخشی از این حمایت شما و امثال شما از فلسفه به این علت است که بسیاری از مردم فایدهی آن را نمیدانند. به نظر شما علت آن چیست؟ چطور فلسفه از نقش عملیاش در زندگی به اینجایی که امروزه هست رسیده؟
انسانها بهطور قابل درکی درمورد چیستی فلسفه سردرگم هستند. فلسفه از دور عجیبغریب، نامربوط، حوصلهسربر و با این حال کمی کنجکاو برانگیز به نظر میآید. کمی دشوار است که بهدقت مشخص کرد این میل برای چیست؟ فیلسوفها چهکسانی هستند؟ چهکار میکنند؟ و چه احتیاجی به آنهاست؟ خوشبختانه پاسخ در خود کلمۀ فلسفه نهفته است. در یونانی فیلو بهمعنی عشق است و ازخودگذشتگی و سوفیا بهمعنی آگاهی و خرد. فیلسوفان انسانهایی هستند که خود را وقف خرد کردهاند. خرد اگرچه گزارهای انتزاعی است، اما مفهوم آن مبهم نیست. خردمند بودن بهمعنای تلاش برای خوب زیستن و خوب مردن است، زندگی را تا جای ممکن خوب سپریکردن در شرایط سخت هستی. هدف خرد «رضایت» است. ممکن است بگویید «خوشحالی» اما این واژه گمراهکننده است، زیرا بر همواره لذتبردن و شاد بودن اشاره میکند، در حالی که «رضایت» با درد و رنجی همراه است که هر زندگی شایستهای نیازمند آن است. پس فیلسوف یا «انسان وقف خرد شده» کسی است که برای دسترسی به مهارت اصولی در رسیدن به رضایت فردی و جمعی کوشش میکند. فیلسوفان در جستجویشان برای خرد، مجموعه مهارتهایی را توسعه دادهاند. در طی قرنها آنها در شناختن فراگیرترین و بزرگترین عوامل دور شدن انسانها از خرد و آگاهی خبره شدهاند. عامل اصلی اینطور شناسایی شده است:
ما سؤالهای اساسی نمیپرسیم.
معنای زندگی چیست؟ با کارم چه باید بکنم؟ بهعنوان یک جامعه به کدام سمت میرویم؟ عشق چیست؟ بیشتر ما (اغلب در میانۀ شب)، در ذهنمان با این سؤالات روبهرو میشویم اما از پاسخدادن به آنها مایوس میمانیم. در بیشتر حلقههای اجتماعی این سؤالات خندهدار به نظر میرسند، از بیان آنها شرمگین میشویم (جز در دورهی نوجوانی) چون میترسیم خودنما به نظر برسیم یا دیگران فکر کنند که ما به جایی نخواهیم رسید. اما این دست سؤالات اهمیت دارند زیرا تنها با پاسخ به آنها میتوانیم انرژی خود را بهطور معناداری هدایت کنیم. فیلسوفان کسانی هستند که از سؤالات بزرگ نمیترسند. آنها، در طی قرنها، بزرگترین سؤالات را پرسیدهاند و به این نتیجه رسیدهاند که سؤالات بزرگ همواره میتوانند به بخشهای کنترلپذیرتری تقسیم شوند. تنها چیزی که ریاکارانه به نظر میآید این است که فکر کنیم یکی از این سؤالات همواره بر دیگری برتری دارد که این فکر نشاندهندهی جستوجویی سادهانگارانه در زندگی است.
ما در مقابل خطاهای عقل سلیم آسیبپذیر هستیم.
نظر جمعی، یا آنچه عقل سلیم میخوانیم، در حوزههای بیشماری معقول و منطقی است. چیزی است که شما از دوستان یا همسایگان خود میشنوید، مسائلی که درست طلقی میشوند و شما بدون فکر آنها را میپذیرید. رسانه هر روز آن را به خوردمان میدهد. اما در بعضی موارد، عقل سلیم پر از ایراد و غروری تاسفبرانگیز است. فلسفه ما را وادار میکند که همهی جنبههای عقل سلیم را تسلیم منطق کنیم. از ما میخواهد خودمان بیندیشیم و مستقلتر باشیم. آیا چیزهایی که مردم درمورد عشق، ثروت، کودکان، سفر و کار میگویند واقعاً حقیقت دارد؟ فیلسوفان مشتاقند بدانند ایدههای ما درمورد این مسائل منطقی هستند یا فقط چون تثبیتشده و محبوباند درست انگاشته میشوند.
ما از نظر ذهنی گیج هستیم.
ما بهخوبی نمیدانیم که در ذهنمان چه میگذرد. میدانیم که قطعهای موسیقی را دوست داریم. اما نمیتوانیم بگوییم چرا. یا کسی واقعاً روی اعصابمان است، اما نمیدانیم مشکلمان با او دقیقاً چیست. یا عصبانی میشویم اما نمیتوانیم بگوییم چیست که ما را برافروخته کرده. ما بینشی راجعبه رضایت و نارضایتیهای خود نداریم. به این علت است که باید ذهن خود را مورد آزمایش قرار دهیم. فلسفه به خودآگاهی _ و آموزهی اصلی آن _ متعهد است، که توسط اولین و بزرگترین فیلسوف، سقراط بیان شده است. این آموزه فقط دو کلمه است: خودت را بشناس.
ما درمورد چیزی که خوشحالمان میکند سردرگم هستیم.
ما بهشدت در جستجوی شادی هستیم، اما مرتباً به بیراهه میرویم. ما قدرت بعضی چیزها در بهبود سطح زندگی را دست بالا میگیریم، و در مقابل بعضی چیزها را دستکم میگیریم. در جامعۀ مصرفگرا، ما دست به انتخابهای غلطی میزنیم، زیرا (هدایتشده با فریبندگیها) ما تصور میکنیم که نوع خاصی از تعطیلات، ماشین یا کامپیوتر تغییر خیلی زیادی در زندگی ما ایجاد میکند. و در عین حال ما مشارکت چیزهای دیگر را دستکم میگیریم؛ مانند، پیادهروی، مرتبکردن کابینت، مکالمهای ساختاریافته داشتن یا زود خوابیدن که ممکن است جلوهی زیادی نداشته باشند اما میتوانند عمیقاً در شخصیت وجودی ما تاثیر داشته باشند. فیلسوفان تلاش میکنند از طریق دقت در فعالیتها و رفتارهایی که که در راستای بهبود کیفیت زندگی به ما کمک میکند آگاهی خود را بالا ببرند.
احساسات ما میتوانند ما را به مسیرهای خطرناکی هدایت کنند.
ما بهطور اجتنابناپذیری موجوداتی احساساتی هستیم، اما معمولاً این واقعیت ناخوشایند را فراموش میکنیم. گاهی بعضی از احساسات _ نوع خاصی از خشم، حسادت یا رنجش _ ما را به مشکل میاندازد. فیلسوفان به ما یاد میدهند که درمورد احساساتمان فکر کنیم، بهجای اینکه فقط آنها را حس کنیم. با فهمیدن و کنکاش کردن احساساتمان، متوجه میشویم که چطور احساسات، رفتار ما را بهطور نامنتظره، خلاف عقل و گاهی خطرناک تحتتأثیر قرار میدهند. فیلسوفان اولین درمانگران بودند.
ما مضطرب میشویم و دیدگاه خود را از دست میدهیم.
ما دائماً فراموش میکنیم که چهچیزی مهم است و چهچیزی نیست. ما همان طور که گفته میشود، دیدگاهمان را از دست میدهیم. این چیزی است که فیلسوفان در حفظ آن خوب هستند. زنو، فیلسوف مکتب رواقیگری با شنیدن این خبر که همۀ داراییهایش را در کشتیِ غرقشده از دست داده، گفت :«بخت به من دستور داده است که فیلسوفی کمگیر باشم.» پاسخهایی از این دست، کلمهی فیلسوفانه را پندی بهمعنی آرام بودن، دوراندیشی و افزایش قدرت ذهن یا بهطور خلاصه دیدگاه داشتن کرده است. آنچه تاریخ فلسفه میخوانیم، از تلاش دائم برای مشخص کردن زمانیهایی که ناآگاه هستیم تشکیل شده است. برای مثال، در آتن باستان، سقراط به این پرداخته است که چطور ذهن انسانها مغشوش میشود. او تحتتأثیر این بود که مردم نمیدانستند دقیقاً منظورشان از تفکرات پایه چیست، مانند شجاعت، عدالت یا موفقیت. با اینکه در حرفهایشان درمورد زندگیشان از این مفاهیم استفاده میکردند. سقراط روشی را توسعه داد (که هنوز نام او را به دوش میکشد) که از طریق آن متوجه شوید منظورتان از اینکه نقش طرفدار شیطان را بازی میکنید در هر قضیه چیست. هدف لزوما این نیست که ذهنتان را تغییر دهید. قرار است ببینید آیا تفکراتی که زندگی شما را هدایت میکنند صحیحاند یا خیر. چند دهه بعد، آریستوفان تلاش کرد ما را در مقابل سؤالات بزرگ مطمئنتر به خود کند. او اعتقاد داشت بهترین سؤالات آنهایی هستند که از چرایی مسائل پرسش میکنند. او در کتابهای زیادی سؤالاتی از این قبیل پرسید: دولت به چه دردی میخورد؟ اقتصاد چطور؟ پول برای چیست؟ هنر برای چیست؟ اگر امروزه زنده بود ما را تشویق میکرد که بپرسیم: رسانههای خبری برای چه هستند؟ ازدواج برای چیست؟ مدرسه چطور؟ پورنوگرافی برای چیست فیلسوفان رواقی در یونان باستان به وحشتکردن توجه نشان دادند. آنها متوجه شدند ما فقط وقتی اتفاق بدی میافتد وحشت نمیکنیم، بلکه زمانی که اتفاقی نامنتظره میافتد، در حالی که ما فکر میکردیم همهچیز خوب پیش میرود، وحشت میکنیم. آنها پیشنهاد میکنند ما باید با وحشت خود مقابله کنیم، با دانستن اینکه خطر، مشکل، و سختیها هر لحظه سر راهمان هستند. هدف کلی از مطالعۀ فلسفه دانستن این موارد و درسهای بسیار دیگری و به کار گیری آنها در جهان امروز است. نکته این نیست که فقط بدانیم کدام فیلسوف چه نظری داشته است، بلکه تمایل به این است که از همین لحظه آگاه بودن را در زندگی شخصی و در سطح اجتماعی تمرین کنیم. حکمت فلسفه در دوران مدرن بیشتر از طریق کتابها منتقل شده است. اما در گذشته فیلسوفان در میانهی بازار مینشستند و درمورد تفکراتشان با مغازهدارها صحبت میکردند یا به دفاتر حکومتی میرفتند و به آنها مشورت میدادند. غیرعادی نبود که در لیست حقوقبگیران نام یک فیلسوف را ببینی. فلسفه بهعنوان فعالیتی عادی و پایه شمرده میشد، نه بهعنوان امری غیرمعمول، مبهم و اضافی. امروزه ما گفتههای حکمتآمیز از اینجا و آنجا میشنویم، اما سازمانی برای ترویج خرد در جهان نداریم. در آینده، زمانیکه ارزش فسلفه واضحتر شود، میتوانیم انتظار داشته باشیم که فیلسوفان بیشتری در زندگی روزمره ملاقات کنیم. آنها پنهانشده در ساختمانهای دانشکده نخواهند بود زیرا موقعیتهایی که ناآگاهی به ما ضربه میزند _ و زندگیمان را به هم میریزد _ فراوان است و نیاز به توجه فوری دارد.
- منبع: dailystoic.com
- ترجمه از نشرلگا