فریدریکه کرتسن، نویسندۀ زن آوانگارد سوئیسی، در رمانِ خودنگارانۀ «من تپهام» با زبانی طنز و واقع͏گرا، با زبان هنری ساده و توأم با ظرافت بسیار، شرحی بی͏بدیل از دورانِ سردرگم͏کننده و سرگیجه͏آورِ گذر از کودکی به عنفوان نوجوانی و رسیدن به نگاه و فکرهای نو به͏دست می͏دهد.
والتر بنیامین دربارۀ سنین نوجوانی و به͏ویژه شانزده͏سالگی معتقد است ما هرگز به اندازۀ شانزده͏سالگی نکته͏پرداز و بااستعداد و پر از افکار نو نیستیم و تمام زندگی خود را پس از این سن با گنج و ثروت شانزدهسالگی خواهیم گذراند.
دخترِ نوجوانِ راوی این رمان از سرآغاز دورانِ پرتلاطمِ شکل͏گیری هویتِ خود در نوجوانی می͏کوشد در خانۀ بلوغِ جان و تنِ خود نیز وطن کند؛ همین͏طور در دنیای واقعی جدیدش. و او خود را نه دشت می͏خواند و نه کوه، بلکه چیزی بینابین یعنی «تپه». مادرش را در این دوران گذار، الگوی خوبی برای زن͏شدن نمی͏داند، از اتاق خوابِ مشترک با مادرش دوری می͏کند و معنایی برای سازگاری و زندگی مشترک با خانواده͏اش هم نمی͏بیند. پدرش را اما همچون دوست صمیمی خود می͏داند، همین͏طور خاله͏هایش را.
دوستان، همکلاسی͏ها و خود او خواستار هویت͏بخشی به نقش خود در جریانات اجتماعی-سیاسی اروپای اواخر دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد میلادی هستند. در کنار اینها راوی نوجوان خود را در تیررس مشاجره͏های هواداران تروتسکی می͏بیند. او تنها راه نجاتش را از همهمۀ روزگار نو در پناه͏جستن به غیبت، گریز و تخیل می͏داند و نیز در استقلال از خانواده͏اش.
در کنار این͏همه، فریدریکه کرتسن در این اثر با تخیل͏های شگفت͏انگیزِ راوی نوجوان، کیهانی بیحدومرز از کشفیات را روبروی دیدگان͏مان به تصویر می͏کشد. کرتسن هر آینه از هنرِ واژه و تصویر و از هنرِ درهم͏آمیختنِ واژه و تصویر با ما سخن می͏گوید و با مثل͏های معروف و قصه͏های کودکانه͏اش رنگ͏هایی از کودکی نیز به اثر خود می͏بخشد.
***
فریدریکه کرتسن، متولد 1956 در آلمان، آثار متعدد ارزشمندی در ادبیات داستانی آلمانیزبان نوشته و در تثبیت ادبیات معاصر زنان بسیار تأثیرگذار بوده است. او در رشتههای جامعهشناسی و قومشناسی تحصیل کرده است.
کرتسن به ایران و سینمای عباس کیارستمی علاقۀ بسیاری دارد و تاکنون چندین بار به ایران سفر کرده است. او در برخی از آثار خود به موضوع ایران پرداخته است.
از جوایز ادبی کرتسن میتوان به دریافت جایزۀ نگارش کتاب سال از «شورای هنر سوئیس» در سالهای 1995 و 2003، «جایزۀ ادبی کشور» سوئیس سال 2018، و جایزۀ نگارش «کتاب سال» از هیأت ادبی شهر بازل سوئیس اشاره کرد.
***
بخشی از رمان «من تپهام»: «یک دختر. من. یک تپه. این تپه، منم. من تپهام. میگویم: بگو آغازت کجاست؟ و پایانت کجا؟ آیا این برگِ کاغذ واقعاً ممکن است تپه باشد؟ خُب البته، جای تعجب ندارد، میگویند دروغ شاخودُم و دستوپا دارد، و با آرامش روی برگهای سفید کاغذ هم مینشیند.
خیلی نگران و سراسیمهام. از ترس موهای تنم سیخ شده. جوری که خودم هم نمیدانم چطوری، میخواهم به سرخپوستی پیوند بخورم که اولین سرخپوستم بود. از همان اول. او را وینِتو[1]صدا زدم و با او به میان کرکسها رفتم. دوستش، لِکس بارکر[2]، صابون تبلیغ میکند، که دستهایمان را لطیف میکند. دستهای سرخپوستی را. خودم را به دریاچۀ زیلبر[3] میاندازم. این دریاچه توی روستا اسباببازیام بود، روستایی که هر روز کفِ اتاق نشیمن سرِ پا میکردم تا عصرها آن را دوباره در جعبۀ سیگاربرگها جا بدهم. اُردکچوبیهای لاغر هم روی دریاچه شنا میکردند، سگِ یکی از حیاطهای دهقانی، دورتادورِ دریاچه میدوید، واغواغ میکرد، از نیشِ پشههایی که از هوا گرفته بود کاملاً ورم کرده بود. دریاچه یک آینۀ مدور رومیزی است. مادرم این آینۀ رومیزی را به من داد و گفت این دریاچه است. توی آن نگاه کن. اینطوری روستای تو دو برابر اندازۀ واقعی است، و آسمان، وقتی توی دریاچه نگاه میکنی، تویی.»
[1]. Winnetou: وینِتو شخصیتی سرخپوست است در کنار لکس بارکرِ سفیدپوست در فیلم وسترنِ در میان کرکسها. این دو شخصیت از شخصیتهای تبلیغات تلویزیونی هم هستند.
[2]. Lex Barker
[3]. Silbersee
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.